سرمطهر امام(ع)در كربلا - مقالات حسینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقالات حسینی - نسخه متنی

گرداورنده: علیرضا رجالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سرمطهر امام(ع)در كربلا

در اينجا به
بررسى جراحاتى كه در كربـلا بـه وسيله ى لشكر
دشمن بـه سر شريف امام(ع)وارد شده, مى پردازيم. در كربـلا بـه سر مطهر
امام(ع)ضربـه هاى مختلفى وارد شد. گاه بـاسنگ بـه سر امام زدند, زمانى با تير و
گاهى با شمشير. حضرت در مجموع 72 جراحت را تحمل كرد. سپـس ايستـاد تـا كمى
استـراحت كند. در اين حال, سنگى بـه پيشانى امام اصابت كرد. خواست خون را با لبـاس
پاك كند كه تيرى مسموم و سه شعبه بر قلبش نشست. امام(ع)فرمود: بسم الله و بالله و
على مله رسول الله.

بـعد از مدتى, شمر فرياد زد: او را بـكشيد. لذا از هرطرف بـه امام حمله كردند.
امام تيرى كه به گلويش نشسته بود, برون آورد, دودستش را پراز خون كرد. سر و صورت
خود را با خون رنگين ساخت و فرمود: مى خواهم اين گونه خدارا ملاقات كنم.

آنگاه شمر فرياد زد: بـراى چه ايستـاده ايد و انتـظار مى كشيد؟

چرا كار حسين را تمام نمى كنيد؟ پس همگى ازهرسو بـرآن حضرت حمله كردند. حصين بـن
نمير تيرى بـردهان مبـارك امام(ع)زد. ابـوايوب غنوى تيرى بـرحلقوم شريفش زد و زرعه
بـن شريك كف دست چپش را قطع كرد. ظالمى ديگر بـه دوش امام(ع)زخمى زد. حضرت بـه روى
افتاد و ضعف بـر او غلبـه كرد. سـنان ملعون نيزه بـر گلوى مبـاركش زد و بيرون آورد.
آنگاه در استخوانهاى سينه اش فرو برد و بعد تيرى بر نحر شريف آن حضرت زد.

مجلسى مى گويد: ابوالحتوف تيرى به طرف امام انداخت. آن تير بر پيشانى نورانى امام
رسيد. امام تير را از پيشانى اش بـيرون كشيد و خون بر صورت و محاسن امام روان شد.

بـعد از آنكه ناتـوانى بـرحضرت غلبـه كرد, هركه بـه او نزديك مى شد, از بيم يا شرم
كناره مى گرفت.

سرانجام مردى از قبيله كنده كه نامش مالك بن يسر بـود.ـ بـه طرف آن حضرت روان شد.
به وى ناسـزا و دشـنام گفت و بـا شـمشـير ضربه اى برسرمباركش زد. كلاه امام شكافته
شد, شمشير به سر رسيد و خون كلاه را پركرد.

حضرت در باره او چنين نفرين كرد: بـا اين دست غذا نخورى و آب نياشامى و خداوند تو
را با ستمگران محشور كند. پس كلاه پرخون را از سرمبـارك انداخت, دستمالى طلب كرد,
زخم سر را بـا آن بـست و كلاه ديگرى برسرگذاشت و عمامه را روى آن بست.
بريدن سرامام(ع) وقتـى از همه طرف بـه امام حمله كردند و او ناتـوان روى
زمين افتاد, عمربن سعد به اصحابش گفت: برويدو سر از بـدنش جدا كنيد و راحتش سازيد.
در اين موقع, سنان و شمربن ذى الجوشن بـا جمعى از شاميان آمدند, بالاى سراو
ايستادند و به يكديگر گفتند: منتظر چه هستيد؟ اين مرد را راحت كنيد.

در اين موقع, چهل تـن مبـادرت كردند كه سرامام حسين(ع)را جدا كنند. عمربـن سعد مى
گفت: واى بـرشما, عجـله كنيد. اولين كسى كه مبـادرت كرد, شيث بـن ربـعى بـود. او
بـا شمشير نزد امام(ع)رفت تاسرش را جدا كند.

وقتـى امام حسين(ع)بـا گوشه چشم بـه او نگريست, شيث شمشير را انداخت و در حالى كه
اين جمله ها را بـرزبـان مى راند, فرار كرد. ((واى بـرتو عمربـن سعد, مى خواهى خود
را از كشتن حسين تبـرئه كنى ومن خونش را بريزم.))

بعد سنان بن انس نخعى بـه طرف امام(ع)حركت كرد و بـه شيث بـن ربعى گفت: مادرت به
عزايت بنشيند, چرا حسين رانكشتى؟

شيث گفت: وقتى كه به طرف حسين رفتم, چشمانش را باز كرد. ديدم مثل رسول خدا است;
شرم كردم شبيه رسول خدا را بكشم.

سنان گفت: واى برتـو, شمشير را بـه من بـده, من بـه كشتـن او سزاوارترم. شمشير را
گرفت و بالاى سرامام حسين(ع)رفت.

امام(ع)نگاهى بـه او كرد. سنان لرزيد, شمشير از دستـش افتـاد و فرار كرد. شمر آمد
و گفت: مادرت بـه عزايت بـنشيند, چـرا او را نكشتى؟

گفت: چون حسين چشمانش را بازكرد, به ياد شجاعت پدرش افتادم و فرار كردم.

شمر گفت:ترسويى, شمشير را بـه من ده. بـه خدا قسم, هيچ كس از من بـه خون حـسين
سزاوارتـر نيست. او را مى كشم چـه شبـيه مصطفى باشد, چه شبيه مرتضى.

شمشير را گرفت, بالاى سينه امام نشست و به حضرت نگريست و گفت: خيال نمى كنم بدانى
چه كسى به سراغت آمده.

/ 92