نتيجه اعراض از امام عليه السلام - مقالات حسینی نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

مقالات حسینی - نسخه متنی

گرداورنده: علیرضا رجالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نتيجه اعراض از امام عليه السلام

حال، اگر آن مردم امام حسين عليه
السلام را يارى نكردند. چه شد؟ امام حسين عليه السلام كشته شد، مصائب ديد. بلايا
ديد. زن و بچه هم مصائب بسيار ديدند، اينها به قدرى قوى و توانا بودند كه با تمام
اين مصائب تكان نخوردند يكى از مواقع و مواردى كه امام حسين عليه السلام آتيه مردم
را گفت فرمود:
«والله لا يدعونى حتى يستخرجوا هذه العلقة من
جوفى » . گفت اى بى وفاها، اى بى صفاها من مى دانم كه از من دست بر نمى داريد
تا لخته خون قلب مرا بيرون بكشيد، يعنى مرا بكشيد، من مى دانم شما اين كار را
مى كنيد: اما «فاذا فعلوا سلط الله عليهم من
يذلهم حتى يكونوا اذل فرق الامم » . (10)

گفت مرا مى كشيد ولى كشتن من
براى شما ارزان تمام نخواهد شد. به هوش باشيد كه
حكومت ظالمى خواهد آمد پدرى از شما در آورد و دمارى از روزگار شما بر آورد كه
بيچاره شويد! همين طور هم شد. آنان كه
حسين عليه السلام را يارى نكردند خودشان را كوبيدند. «حجاج بن يوسف » استاندار
عبدالملك مروان ده هزار زندانى دارد.
زندانش عمارت دارد؟ نه. سقف دارد؟ نه. يك زمين بياض. مثلا 20 هزار 25هزار مترى را
برداشته ديوار كشيده كه يك در دارد جلو
زندان هم اتاق نگهبان است. به اين ده هزار زندانى خبر رسيد كه حجاج بن يوسف
مى خواهد از آنجا عبور كند. اين زندانيان گفتند.
آقا ما كه اينجا پوسيديم. آفتاب داغ، شب هاى سرد، اينكه زندگى نيست، يك فريادى
كنيم اينها (اين نتيجه قتل حسين عليه
السلام است) آمدند پشت در و به زندانبان گفتند مى خواهيم فرياد كنيم. گفت: نخير،
ولى اينها اعتنا نكردند. حجاج رسيد ده هزار
جمعيت پياپى فرياد زدند. حجاج عنان كشيد: چه خبر است؟

گفتند: ده هزار زندانى زير
آفتاب دارند التماس مى كنند. حجاج
جلوى در زندان رفت و گفت: در را باز كنيد. در را باز كردند خوب توجه كنيد، اگر
انقلاب بشكند، خداى ناخواسته امريكا گروهى را
بر شما مسلط مى كند كه شايد از حجاج بن يوسف هم بدتر باشد، اين را بهوش باشيد!
حجاج گفت در را باز كنيد. در را باز كردند.
مى دانيد چه گفت؟ يك آيه اى است در قرآن كه وقتى جهنمى ها آه و ناله مى كنند
فرشتگان مى گويند: «اخسئوا فيها و لاتكلمون » .
اخسا يعنى چخ. ما به سگ مى گوييم چخ(دور شو) آقا در را كه باز كردند حجاج همين طور
كه سوار بود و اين زندانيان دست ها را
تكان مى دادند گفت: «اخسئوا فيها ولاتكلمون » چخ، ساكت شويد و حرف نزنيد. چرا؟ اگر
آن روز نداى حسين عليه السلام را گوش
كرده بودند به اينجا نمى رسيدند وقتى گفت «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله » و
اينها گوش نكردند بازى در آوردند، حالا
جوابش چخ است جوابش خفه شويد توى زندان بمانيد است.

پشيمانى پس از پيروزى

آيا تا به حال در تاريخ
خوانده ايد كه يك گروه سرباز بروند جنگ بكنند. 100هزار يا 70هزار نفر بروند جنگ
بكنند و فاتح بشوند و برگردند، اما بعد از 24 ساعت پشيمان شوند؟! آقا ممكن است يك
جنگى واقع شود و ملت بعد از 50 سال پشيمان شوند، بعد از 30 سال بعد از 20 سال بعد
از 10 سال. بعد از 24 ساعت (در عصر عاشورا حسين عليه السلام كشته شد و پيش از ظهر
روز دوازدهم اهل بيت آمدند كوفه) اگر بدانيد كوفيان چقدر جيغ و فرياد زدند! اگر
بدانيد چقدر آه و ناله كردند! روايت مى گويد و در مقاتل هم نوشته كه امام سجاد
عليه السلام خطبه خواند. گفت: اگر كسى مرا نمى شناسد، بداند كه من پسر حسينم. حسين
عليه السلام پسر فاطمه عليها السلام است. پسر على عليه السلام است و پسر پيغمبر
صلى الله عليه و آله است. آنوقت خطبه خواند بعد از اينكه خطبه اش تمام شد

،
«فارتفعت اصوات الناس بالبكاء» يك مرتبه مرد و زن كوفه فرياد، گريه، شيون، اى واى
بر بدبختى ما اى واى بر تيره روزى ما چرا ما نداى حسين عليه السلام را اجابت
نكرديم؟ در بدبختى بروى ما باز شد. خود عبارت مى گويد: «يدعو بعضهم بعضا هلكتم و
لاتعلمون » به هم نگاه مى كردند مى گفتند: بيچاره شديد و نمى دانيد هلاك شديد و
خبر نداريد. اين مال كوفه.


يكى ديگر به شما بگويم. «زيدبن
ارقم » يكى از محترمين بود. وقتى آمد در مجلس عبيدالله و ديد كه عبيدالله به سر
مقدس ابى عبدالله با چوب جسارت مى كند، گفت: عبيدالله من ديدم كه پيغمبر اين لبها
را مى بوسيد. چقدر بى ادبى! عبيدالله گفت: اگر پير نبودى و خرفت نشده بودى و
ديوانه نبودى مى گفتم تو را بكشند. زيدبن ارقم محترم از جا حركت كرد

وقتى آمد داخل
راهرو و سرسراى استاندارى، عده اى از مامورين و افراد لشگرى و كشورى ايستاده
بودند. به اينها يك نگاهى كرد و گفت: «انتم يا معشر العرب العبيد بعد اليوم » گفت:
عرب ها! بعد از امروز ديگر برده ايد، نوكريد، توسرى خوريد، ذليليد، بيچاره ايد.
اين را در سرسراى استاندارى عبيدالله مى گفت كه تازه سر را آورده بودند. بعد گفت
كه عبارتش هم خيلى جالب و جاذب است. «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة » خاك بر
سرتان ملت كوفه! پسر فاطمه را كشتيد و پسر زن زانيه را آورديد، استاندار كرديد.
اين كار بود كه كرديد؟ شما ديگر حق حيات داريد؟ و ادامه داد: «قتلتم ابن فاطمة و
امرتم ابن مرجانة! فهو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم فرضيتم بالذل فبعدا لمن رضى
بالذل » گفت مى دانيد چه كار كرديد؟

اين عبيدالله بى دين را بر خودتان مسلط كرديد.
اين خوبانتان را مى كشد. هر چه آزاديخواه با شرف و شجاع و با ايمان است مى كشد. چه
كسانى را باقى مى گذارد.؟ مى گويد: «هو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم » نمى گويد
«يستخدم شراركم » ، نمى گويد دولتى روى كار مى آيد كه اشرار را استخدام مى كند.
نه، مى گويد اشرار را برده مى گيرد. يعنى يك مشت مستخدم دولت مى شوند كه در دستگاه
عبيدالله كور، كر، لال، نفهم، برده و بنده هر چه بگويد اطاعت كنند.

ذلت ستيزى امام و ذلت پذيرى
دشمنان امام

«زيد بن ارقم » مى گويد: خيال
مى كنيد كشتن حسين ارزان است؟! بيچاره شديد، ذليل شديد. خوار شديد. گفت: «فرضيتم
بالذل » برده يزيد شديد. ديگر قدرت نفس كشيدن از شما سلب شد. آن وقت گفت: «فبعدا
لمن رضى بالذل » خاك بر سر كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند. دور باد از رحمت خدا
كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند! اين روح قصه كربلاست امام حسين عليه السلام روز
عاشورا گفت يا يزيد بايد برود يا من بايد كشته شوم. زندگى با ذلت ارزشى ندارد.
گفت: «والله لااعطيكم بيدى اعطاء الذليل ولاافر فرار العبيد» گفت: به خدا قسم من
هرگز نه تن به ذلت مى دهم و نه فرار مى كنم. اين فرزند امير المؤمنين. على بن
ابيطالب هم مى گفت:

«المنية ولاالدنية » منيت يعنى مرگ. مرگ [ آرى اما ] ذلت نه،
پستى نه، دنيت يعنى پستى «المنية ولاالدنية:» حسين هم روز عاشورا گفت: «هيهات منا
الذلة » . كربلا رمز انقلاب

امام راحل مى فرمود روضه
بخوانيد. روضه امام حسين عليه السلام بخوانيد. خيلى هم بخوانيد، اما رمز انقلاب را
هم بگوئيد. رمز انقلاب در واقعه كربلاست; همان طور كه گفتيم الان شما در مقابل
امريكا، مثل حسين و يارانش هستيد در مقابل يزيد. امام حسين عليه السلام سوگند ياد
كرد و به برادر خود فرمود: اگر جايى در زمين نداشته باشيم به قدر يك وجب، من بيعت
نمى كنم. اما در پايان ذكر مصيبت بخوانم، دلتان متوجه باشد. اساس كربلا بر قضيه
زنده كردن حق است.
امام حسين به كربلا نرسيده بود،

سوار اسب بود، پسرش على اكبر هم سوار. آقا همين طور كه مى رفت يك چرت مختصر به قدر
چند دقيقه امام حسين را گرفت. پسر نگاه مى كرد چشم آقا بصورت خواب روى هم آمد. اما
خيلى كوتاه دو دقيقه سه دقيقه. آقا چشمشان را باز كردند. اماء; على اكبر آثار تاثر
ديد گفت: آقاجان چه شد چرا حالتان تغيير كرد؟ گفت پسرم، - جوان ها مكتب دين اين
است - گفت: پسرم، خواب ديدم كه يك سوار آمد گفت: اين كاروان مى رود و مرگ هم دنبال
اين كاروان است.
يعنى چه؟ يعنى ما به سوى مرگ
مى رويم؟ خوب على اكبر جوان بايد بگويد آقاجان، اگر مرگ است پس نرويم. چرا برويم؟
مى دانيد چه گفت؟ گفت: «اولسنا على الحق؟» باباجان مگر ما بر حق نيستيم و راه حق
نمى رويم؟ گفت:

چرا پسرجان، راه ما راه خداست. راه پيغمبر است. راه قرآن است. گفت:
«فاذا لانبالى بالقتل » ديگر چه باك داريم از مرگ.
خون شد دل من خوب شد اين خون
شدنى بود در عشق تو شد بهتر اين خود شدنى بود
على اكبر آمد به آرزوى دل رسيد.
مى دانيد كى؟ آن وقتى كه گفت: «ابتا عليك منى السلام » گفت: پدر خدا حافظت. آقا
ابى عبدالله با عجله آمد كنار بدن جوان; مادرهايى كه شهيد داده ايد و اينجا هستيد.
پدرانى كه پسر جوان شهيد داده ايد و در اينجا هستيد، آن پدر آمد نشست بالين
على اكبر «جلس على التراب » آقا روى خاك نشست «و جعل يمسح الدم عن ثناياه » يعنى
ابى عبدالله بنا كرد خون از دندان هاى على پاك كردن. خون را از دندان ها پاك كرد.
چرا خون را از دندان ها پاك كرد.

به نظر من اين خون را كه از دندان ها پاك كرد ديد
على زنده است. اين جوان شايد بخواهد وصيتى بكند. اما يك ضربتى بر سرش خورده كه
تمام دهان غرق خون است و خودش هم نمى تواند خون ها را دفع كند. آقا خواست خون ها
را از جلوى زبان على رد كند تا زبان على آزاد شود و وصيت كند. اما داشت خون ها را
رد مى كرد «فشهق شهقة فمات » يك وقت على يك ناله زد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
آقا تمام كشته ها را خودش به خيمه مى آورد. اما بدن على را نياورد. صدا زد جوانان
بيائيد بدن على را به خيمه ها ببريد. مى دانيد چرا نياورد براى اينكه بدن آن قدر
قطعه قطعه و چاك چاك بود كه يك نفر نمى توانست آن را از جاى بردارد.




10- ارشاد، مفيد، ص 223، ابن
عساكر، ص 211، بااندكى تفاوت در نسخه ها مرحوم
حجة الاسلام والمسلمين محمد تقى فلسفى






/ 92