انجام داد تغيير همين نظام ارزشى غلط بود. برخلاف جامعه جاهلى در جامعه اسلامى،
تقوا و پرهيزكارى افراد بود كه آن ها را در پايگاه انسانى بالايى قرار مى داد.
گرچه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بيست وسه سال بى وقفه در اين راستا تلاش
كردند
اما آن چه مسلم است يك دوره بيست وسه ساله براى منسوخ كردن يك فرهنگ جاهلى
ديربنياد، دوره بسيار اندكى است. لذا بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
جامعه اسلامى آرام آرام به سوى تفكرات جاهلى بازگشت، تا آن جا كه در سال 61 ق
منظومه فكرى دشمنان امام حسين عليه السلام كاملا در چهارچوب عصبيت قبيله اى منحصر
بود و همه چيز را از دريچه شعب و منافع شعبى خود مى ديدند.مسئله ديگرى كه به عنوان ميراثى شوم از عصر جاهليت به دوره
اسلامى منتقل شده بود و در جريان هاى سياسى و اجتماعى بسيار تاثيرگذار بود،
منازعات درون قبيله اى تيره هاى قريش بود كه با مرگ عبدمناف و آغاز رياست يكى از
فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصى بن كلاب
بود كه نسل رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به قصى از طريق او منتقل مى شود.
غير از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبيد پسران ديگر او بودند.با
فوت عبدمناف، مناصب اجتماعى او بين هاشم و عبدشمس تقسيم شد; بدين صورت كه منصب
رفادت (اطعام حجاج) و سقايت به هاشم و منصب قيادت (فرماندهى جنگ ها و شاخه نظامى
قريش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر اين، به طور كلى رياست قريش بعد از
عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بيان علت اين تصدى نوشته است: على رغم
آن كه عبدشمس برزگ تر از هاشم بود، ولى چون وى همواره سفر مى كرد و كمتر در مكه
اقامت داشت و علاوه بر اين مردى عيالمند و تنگدست بود، هاشم متصدى اين امر شد.
(6) از همين زمان قبيله قريش به دو شاخه مهم بنى هاشم و بنى عبدشمس تقسيم
مى شود كه در عرصه هاى مختلف سياسى، اقتصادى و اجتماعى، رقابت فشرده اى را با هم
شروع مى كنند.در زمان هاشم، تيره او در دو زمينه، نسبت به تيره عبدشمس
برترى قابل توجهى داشت: نخست اين كه شخص هاشم نسبت به عبدشمس داراى مال و منال
زيادى بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مكه با اقوام همجوار، منشا تحولات
مهمى شده بود. راه اندازى سفرهاى تجارى زمستانى و تابستانى از مكه به مدينه و شام
و به عكس، از ابتكارات او به شمار مى رود. دومين برترى هاشم به كرامت نفس و بذل و
بخشش هاى زياد او برمى گردد كه حسادت رقباى او را به همراه داشت. در اين ميان اميه
- فرزند متمول عبد شمس - بيش از هر كس به موقعيت اجتماعى هاشم حسادت مى ورزيد.
كينه ورزى هاى او نسبت به عمويش منشا افسانه پردازى هاى بسيارى شده بود كه صد
البته در درون خود واقعيت هايى را نهفته دارند. چنان كه در گزارش ابن هشام
آمده است:اميه كه مردى ثروتمند بود كوشيد تا خود را در نيكوكارى به
هاشم برساند ولى موفق نشد. بنابراين گروهى از قريش او را شماتت كردند و به حسد
اميه افزودند. اميه از هاشم خواست تا حكمى تعيين كنند تا در باب آن دو راى بدهد.
هاشم اين پيشنهاد را به اين شرط پذيرفت كه بازنده محكوم به پرداخت پنجاه ماده شتر
براى كشتن در مكه و ده سال تبعيد از مكه گردد. اميه شروط هاشم را پذيرفت و هر دو
براى حكميت نزد كاهن بنى خزاعه رفتند. كاهن به شرافت هاشم راى داد و اميه به
ناگزير شترها را كشت و خود نيز براى ده سال تبعيد به شام رفت. اين حكميت آغاز
دشمنى ميان بنى هاشم و بنى اميه بود. (7)
بعد از فوت هاشم، تيره بنى اميه بر اقتدار اقتصادى خود افزود
و روز به روز تفوق مالى خود را نسبت به تيره ها و قبايل ديگر افزايش مى داد، در
حالى كه تيره بنى هاشم بعد از فوت رئيس خود از نظر اقتصادى در سراشيبى افول و نزول
قرار گرفت، چرا كه فوت هاشم در خارج از مكه و ماندن شيبه، تنها فرزندش در غربت، و
سپس تحت سرپرستى مطلب قرار گرفتن وى و فقدان نبوغ اقتصادى نزد جانشينان هاشم و
به ويژه عبدالمطلب، از عواملى بودند كه دست در دست هم دادند تا بنى هاشم فقط به
خوشنامى خود ببالد و ديگر توان رقابت اقتصادى با بنى اميه را نداشته باشد. تنگدستى
ابوطالب - سرشناس ترين پسر عبدالمطلب - نيز مى تواند از افول اقتصادى عبدالمطلب
حكايت كند.از آن چه گفته شد دو نتيجه به دست مى آيد :1- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادى او را
پيدا نكرد;2- بنى اميه با حفظ مقام قيادت و نفوذ فوق العاده در
دارالندوه، منزلت اجتماعى روز افزونى در مكه يافتند تا آن كه در زمان ظهور اسلام،
به خصوص پس از جنگ بدر به رياست و سرورى قريش و مكيان رسيدند. (8)
رقابت اين دو تيره سرشناس قريش با بعثت پيامبر كه خود نيز از
تيره بنى هاشم بود، نه تنها به پايان نرسيد، بلكه صورت جدى ترى به خود گرفت، چرا
كه بنى اميه حتى ادعاى نبوت حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم را هم در راستاى
رقابت تيره اى تفسير مى كرد و در صدد خنثا كردن آن بود. نه تنها ابوسفيان - رئيس
تيره بنى اميه - در زمان بعثت پيامبر اين نگرش را داشت، بلكه يزيدبن معاويه، نوه
او نيز در سال 61ق دراين منظومه فكرى سير مى كرد تا جايى كه يزيد آن گاه كه
اهل بيت عصمت را در شام بر وى وارد كردند با چوب بردندان هاى مطهر امام حسين عليه
السلام مى زد و اين شعر را برزبان مى راند:لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل (9)
قبيله بنى هاشم با سلطنت بازى كردند پس نه خبرى آمد و نه
وحى اى نازل شد.
2) سقيفه بنى
ساعده
يكى از مهم ترين علل رخداد عاشورا حادثه اى بود كه همان روزرحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سقيفه بى ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با
فراموش كردن سفارش هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم درباره على عليه
السلام، برخلافت ابوبكر اجماع كردند و به تعبير امام خمينى:بالاترين مصيبتى كه بر اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت
از حضرت امير - سلام الله عليه بود و عزاى او از عزاى كربلا بالاتر بود. مصيبت
وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است از آن مصيبتى كه بر سيدالشهداء وارد
شد. اعظم مصيبت ها اين مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟
(10)
آن چه در سقيفه بنى ساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب
به تفكرات و سنت قبيله اى پيش از بعثت بود. شيوه انتخاب جانشين پيامبر دقيقا طبق
معيارها و سنن قبيله اى انجام شد. درباره مشروعيت خليفه و به طور كلى جانشينى
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اختلاف نظرهاى اساسى بين شيعيان و اهل تسنن وجود دارد.
شيعيان در انتخاب جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم برمبناى اشاره روشن و نص
صريح آن حضرت در حجة الوداع تنها على عليه السلام را شايسته اين مقام مى دانند و
براى آن چه در سقيفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبكر انجاميد، اعتبارى قائل
نيستند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشينى پيامبر را نه از جانب خود او، بلكه به
عهده مسلمانان مى دانند كه بايستى با اجماع درباره آن تصميم بگيرند. اگر از نزديك،
سقيفه را به عنوان يك «متن » در زمينه تاريخى خود بررسى كنيم به نتايج مهمى خواهيم
رسيد:فتح مكه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجرى، بزرگ ترين پايگاه
دشمنان پيامبر را فرو ريخت و با تصرف آن و تسليم رؤساى قريش، اسلام به عنوان
حاكميت بلامنازع جزيرة العرب شناخته شد. قبايل ديگرى كه تا اين زمان اسلام نياورده
بودند، گروه گروه با فرستادن نمايندگان خود به مدينه، در پيشگاه پيامبر اسلام، مسلمانى
خود را اعلان كردند تا از اين طريق هم چنان به حيات قبيله اى خود ادامه دهند. در
نتيجه سال نهم هجرى با عنوان «عام الوفود» در تاريخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگى
از قبايل جزيرة العرب در اين سال به جرگه اسلام پيوستند. بى ترديد اسلام آوردن اين
قبايل نه از روى ايمان قلبى، بلكه از روى ترس و به اقتضاى مصلحت زمانه بود. اين ها
كه به طور تقريبى شايد هفتاد درصد كل قبايل شبه جزيره را شامل مى شدند، اعلان
مسلمانى كردند ولى به مبانى و مبادى اسلام مؤمن نشده و آن را درك نكرده بودند.براى اثبات اين ادعا دلايل زير را مى توان ارائه كرد:1- قرآن كريم به طور صريح به اين مسئله اشاره كرده است:قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما
يدخل الايمان فى قلوبكم ; (11) اى رسول! اعراب بر تو منت نهاده
گفتند ما بى جنگ و نزاع ايمان آورديم به آن ها بگو شما كه ايمانتان از زبان به قلب
وارد نشده است به حقيقت هنوز ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد ما اسلام آورديم
.2- واقعه اهل رده كه بلافاصله بعد از فوت پيامبر اتفاق افتاد،
دليل ديگرى براين مدعا مى تواند باشد. برخى از قبايل جزيرة العرب با آگاهى از فوت
پيامبر اعلان كردند كه ديگر هيچ گونه ارتباط دينى و حكومتى با مدينه ندارند و بر
اعتقادات و باورهاى قديم خود برگشته اند. ظهور پيامبران دروغينى همچون
طليحة بن خويلد، سجاح، مسيلمه كذاب و اسود عنسى با انگيزه هاى حسادت به سيادت
قريش، شركت در حاكميت متمركز جزيرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حكم دينى زكات و
همه بيان كننده درك ناقص و ناتمام اين قبايل از دين اسلام و مبانى آن مى باشد.3- درخواست هايى كه نمايندگان اين قبايل از پيامبر در قبال
قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و يا به دست گرفتن رهبرى
مسلمانان پس از پيامبر، نگهداشتن بت قبيله و نيز همه مبين درك نادرست اين قبايل
از مفاهيم و احكام شرع مقدس اسلام بود.در چنين شرايطى كه مفاهيم عميق اسلامى در ذهن و دل اعراب
كاملا رسوخ نكرده و آن ها را از درون متحول نكرده بود پيامبر دارفانى را وداع گفت
و بلافاصله گروه هاى مختلف سياسى، با برداشت هاى متفاوت از نصوص دينى، براى تعيين
جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سقيفه تجمع كردند.
6. همان.7. ابن سعد، الطبقات الكبرى(بيروت، داربيروت للطباعة و النشر، 1405ق) ج 3، ص
326.8. همان.9. شعرانى، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم) ص
252.10. صحيفه نور، ج 1، ص
161.11. حجرات (49) آيه
14.