مقالات حسینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقالات حسینی - نسخه متنی

گرداورنده: علیرضا رجالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در كتاب كشف الغمه در تفسير آيه(فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هوالتواب
الرحيم)

(سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت كرد و توبه كرد; آرى او است كه توبه
پذيرمهربان است.)چنين آمده است كه: حضرت آدم در ساق عرش نام مبـارك خاتم النبـيين
و ائمه(عليهم السلام)را نوشته ديد و به تلقين جبـرئيل(ع), خداوند را بـه آن نامها
خواند; چون اسم حسـين را بـه زبـان آورد, دلش شكسـت و اشكش روان شد و گفت:

جبـرئيل, اين چه كسى است كه چون نامش را مى بـرم, چنين ناراحت و گريان مى شوم؟!

جبـرئيل گفت: اين فرزند گرامى ات را مصيبـتـى مى رسد كه تـمام مصايب دنيا در
بـرابـر آن اندك است. حضرت آدم شرح آن را خواست. جبرئيل گفت: او را وقتى سخت تـشنه
و تـنها وغريب و بـى يار و ياور است, مى كشند.

كاش او را در آن حـالت مى ديدى كه مى گويد: واى از تـشنگى, واى از كمى ياور! اين
استـغاثه را كسى جز بـا شيمشير جواب نمى گويد.

سرمطهرش را مانند گوسفندان مى برند و با سرهاى اصحابش بـه شهرها مى برند و زنانش
را چون اسيران از شهرى به شهرى ديگر مى گردانند, اى آدم! در علم ازلى خداوند اين
گونه است. جبرئيل اين را گفت و شروع به گريه كرد. آدم هم گريست.

فرهادميرزا مى نويسد: عروه بن زبير گفت:

((چون عثمان بن عفان, ابـوذر غفارى را از مدينه تبـعيد كرد و بـه ربـذه فرستاد,
على(ع)و امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام)و يكى, دوتـن از خواص اصحـاب او را
مشايعت كردند و وداع و دلدارى گفتند كه: اى اباذر, شادباش كه محنت در رضاى خدا بسى
اندك است. ابوذر گفت: آرى; اين خود آسان بـاشد و ليكن بـگوييد شما را حال چگونه
باشد در آن وقتى كه حسين بن على(ع)را بـكشند و سرش را از بدنش جدا كنند؟ و بـه خدا
قسم كه در اسلام كشته اى از اين عظيم تر نيست.

ابـى المويد الموفق از خوارزمى چـنين نقل مى كند: چـون حسين دو ساله شد, پيامبر(ص)
به سفر رفت. در بـين راه, ايستاد و استرجاع كرد و اشك از چشمانش سرازير شد.

پـرسيدند: چرا گريه مى كنى؟ فرمود: جـبـرئيل الان از زمين كنار فرات كه به آن
كربلا مى گويند.ـ بـه من خبـر داد كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آن كشته مى شود.
پرسيدند:

چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد ـ كه خدا او را مبارك نكند.ـ; گويا
جايگاه و مدفن حسين را در كربـلا مى بـينم كه سرش هديه برده مى شود.

وقتى امام به كربلا مىآيد, با زهيربن قين ملاقات مى كند. بـه او مى گويد: احدبن
قيس سرم را بـه اميد عطا بـراى يزيد خواهد بـرد; ولى يزيد چيزى به او نمى دهد.

در ناسـخ التـواريخ بـه نقل از خـصـال چـنين آمده اسـت: امام رضا(ع)فرمود: از طرف
خداوند تـبـارك و تـعالى خـطاب آمد كه: اى ابـراهيم! از آنچـه كه من آفريدم, در
نزد تـو محبـوبـتـر كيست؟

عرض كرد: از آنچه كه آفريدى, محبـوبـتر نزد من حبـيب تو محمد است.

خطاب آمد: او را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟

فرمود: او را از نفس خود بيشتر دوست دارم.

خطاب آمـد: فـرزنـد خـود را عـزيزتـر دارى يا فـرزنـد او را؟ فرمود: فرزند او را.

خطاب آمد: قتل فرزند او بـا ظلم بـه دست دشمنان او قلب تو را بـيشتر بـه درد
مىآورد يا قتل فرزندت بـه دست خودت در طاعت من؟

عرض كرد: قتل فرزند او به دست دشمنان او بـرمن دردناكتر است.

خـطاب آمد: اى ابـراهيم, همانا طايفـه اى گمان مى كـنند از امت محمدند, ولى فرزندش
حسـين را بـه سـتـم مانند گوسـفند مى كشند و سزاوار خـشم من مى گردند. پـس دل
ابـراهيم بـه درد آمد و گريست.

ريان بن شبيب مى گويد: روز اول ماه محرم, خدمت امام رضا(ع)رسيدم. حضرت فرمود:

اى پسر شبـيب! محرم همان ماهى است كه مردم جاهليت درگذشته به احتـرام آن ستـم و
كشتـار را ممنوع كرده بـودند. اين امت نه احترام ماه محرم را نگه داشتند و نه
احتـرام پـيامبـر(ص)را. در اين ماه, فرزندان او را كشتـند و زنان حـرمش را اسـير و
اموالش راچـپـاول كردند. خدا هرگز اين گناه آنها را نمىآمرزد. اى پـسر شبـيب! اگر
خواستى بـراى چيزى گريه كنى, بـراى حسين بـن على(ع) گريه كن كه اورا چون گوسفند
سربريدند.

شيخ جعفربن قولويه چنين روايت كرده است:

در آسمانها ملكى نماند كه خدمت رسول خـدا(ص)نيايد و آن حـضرت را در مصيبـت فرزندش
حسين(ع)تعزيت نگويد. آن حضرت را خبـردادند از ثوابى كه خداوند در برابر شهادت بـه
او كرامت فرموده است; و هريك بـراى حـضرت از تـربـت آن مظلوم آوردند; و هريك كه
مىآمد, حـضرت مى فرمود: خـداوندا, مخـذول گردان هركه او را يارى نكند و بكش هركه
او را بكشد و ذبح كن هركه او را ذبح كند و آنها را به هدفشان نرسان.

حضرت امام بـاقر(ع)فرمود: چون حضرت امام حسين(ع)در كودكى نزد پيامبر(ص) مىآمد, آن
حضرت به على(ع)مى فرمود: ياعلى! او را براى من نگـاه دار. پـس او را مى گـرفـت و
زير گـلويش را مى بـوسـيد و مى گريست. روزى آن مظلوم پـرسـيد: پـدر! چـرا گريه مى
كنى؟ حـضرت فرمود: چرانگريم در حالى كه جـاى شـمشـير دشـمنان را مى بـوسـم.

وقتى امام حسين(ع)خواست از مدينه سمت مكه حركت كند, كنار قبر جدش رسول
خدا(ص)شتافت, بسار گريست و گفت: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله! با ناراحتى از
نزدت مى روم; چون نمى خواهم با يزيد شـرابـخـور بـيعت كنم. بـا كراهت از نزدت مى
روم و بـه تـو سـلام مى رسانم.

در اين موقع, خواب وى را در ربود, در خواب رسول خدا(ص)را ديد كه او را به سينه
چسبانده, بين دو چشمش را مى بوسد.

پيامبـر(ص)فرمود: حبـيب من, اى حسين, گويا تو را مى بـينم كه در خونت شناورى و در
سرزمين كربلا ذبح شده

وقتى امام حسين(ع)اراده فرمود از مدينه بـه مكه حركت كند, ام سلمه, همسر
پيامبر(ص), خدمت وى آمد و عرض كرد: با حركت خود بـه سـوى عراق, مرا غمناك نكن;
زيرا از جـدت رسـول خـدا(ص)شنيدم كه مى فرمود: فرزندم حسين در خاك عراق در محلى
بـه نام كربـلا كشتـه خواهد شد. امام فرمود: اى مادر! خود بـهتر از تو مى دانم كه
بـه ستم كشته مى شوم و سر از پيكرم جدا خواهد شد .

سرامام(ع)از قفا بريده شد يكى از ستمهايى كه بـه امام حسين(ع)شد, اين است كه سرامام
را از قفا بريدند. وقتى جنگ تمام شد, اسرا را از ميان شهدا بردند. همين كه زينب(س)به
جسد امام حسين(ع)رسيد, فرمود: وامحمداه! اين حسين است كه در خـون غوطه ور اسـت,
اعضايش قطع شده, سـرش را از قفا بـريده انـد و عـمـامـه و ردايش را از بـدنـش در
آورده انـد. وقتـى امام حسين(ع)كشتـه شد, ام كلثوم(س)دستـهايش را روى سرش گذاشت و
فرياد زد:

وامحمداه! واجعفراه! واحمزتـاه! واحسناه! اين حسين است كه در كربلا در خون غوطه ور
است; سرش را از قفابـريده اندو عمامه و ردا از تنش گرفته اند.

وقتى امام زين العابـدين(ع)در شام شروع بـه خطبـه مى كند چنين مى فرمايد: من پسر
كسى هستم كه او را تـشنه كشتـند. من پـسر كسى هستم كه به ستـم كشتـه شد. من پـسر
كسى هستـم كه سرش را از قفا بريدند. من پـسركسى هستم كه او را تشنه كشتند. من
پـسركسى هستم كه در كربـلا افتـاده است. من پـسر كسى هستـم كه عمامه و ردا از بدنش
افكنده اند.

/ 92