ره شديد و نمى دانيد هلاك شديد و خبر نداريد. اين مال كوفه. يكى ديگر به شما بگويم. «زيدبن ارقم » يكى از محترمين بود. وقتى آمد در مجلس عبيدالله و ديد كه عبيدالله به سر مقدس ابى عبدالله با چوب جسارت مى كند، گفت: عبيدالله من ديدم كه پيغمبر اين لبها را مى بوسيد. چقدر بى ادبى! عبيدالله گفت: اگر پير نبودى و خرفت نشده بودى و ديوانه نبودى مى گفتم تو را بكشند. زيدبن ارقم محترم از جا حركت كرد وقتى آمد داخل راهرو و سرسراى استاندارى، عده اى از مامورين و افراد لشگرى و كشورى ايستاده بودند. به اينها يك نگاهى كرد و گفت: «انتم يا معشر العرب العبيد بعد اليوم » گفت: عرب ها! بعد از امروز ديگر برده ايد، نوكريد، توسرى خوريد، ذليليد، بيچاره ايد. اين را در سرسراى استاندارى عبيدالله مى گفت كه تازه سر را آورده بودند. بعد گفت كه عبارتش هم خيلى جالب و جاذب است. «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة » خاك بر سرتان ملت كوفه! پسر فاطمه را كشتيد و پسر زن زانيه را آورديد، استاندار كرديد. اين كار بود كه كرديد؟ شما ديگر حق حيات داريد؟ و ادامه داد: «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة! فهو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم فرضيتم بالذل فبعدا لمن رضى بالذل » گفت مى دانيد چه كار كرديد؟ اين عبيدالله بى دين را بر خودتان مسلط كرديد. اين خوبانتان را مى كشد. هر چه آزاديخواه با شرف و شجاع و با ايمان است مى كشد. چه كسانى را باقى مى گذارد.؟ مى گويد: «هو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم » نمى گويد «يستخدم شراركم » ، نمى گويد دولتى روى كار مى آيد كه اشرار را استخدام مى كند. نه، مى گويد اشرار را برده مى گيرد. يعنى يك مشت مستخدم دولت مى شوند كه در دستگاه عبيدالله كور، كر، لال، نفهم، برده و بنده هر چه بگويد اطاعت كنند.ذلت ستيزى امام و ذلت پذيرى دشمنان امام «زيد بن ارقم » مى گويد: خيال مى كنيد كشتن حسين ارزان است؟! بيچاره شديد، ذليل شديد. خوار شديد. گفت: «فرضيتم بالذل » برده يزيد شديد. ديگر قدرت نفس كشيدن از شما سلب شد. آن وقت گفت: «فبعدا لمن رضى بالذل » خاك بر سر كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند. دور باد از رحمت خدا كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند! اين روح قصه كربلاست امام حسين عليه السلام روز عاشورا گفت يا يزيد بايد برود يا من بايد كشته شوم. زندگى با ذلت ارزشى ندارد. گفت: «والله لااعطيكم بيدى اعطاء الذليل ولاافر فرار العبيد» گفت: به خدا قسم من هرگز نه تن به ذلت مى دهم و نه فرار مى كنم. اين فرزند امير المؤمنين. على بن ابيطالب هم مى گفت: «المنية ولاالدنية » منيت يعنى مرگ. مرگ [ آرى اما ] ذلت نه، پستى نه، دنيت يعنى پستى «المنية ولاالدنية:» حسين هم روز عاشورا گفت: «هيهات منا الذلة » .كربلا رمز انقلاب امام راحل مى فرمود روضه بخوانيد. روضه امام حسين عليه السلام بخوانيد. خيلى هم بخوانيد، اما رمز انقلاب را هم بگوئيد. رمز انقلاب در واقعه كربلاست; همان طور كه گفتيم الان شما در مقابل امريكا، مثل حسين و يارانش هستيد در مقابل يزيد. امام حسين عليه السلام سوگند ياد كرد و به برادر خود فرمود: اگر جايى در زمين نداشته باشيم به قدر يك وجب، من بيعت نمى كنم. اما در پايان ذكر مصيبت بخوانم، دلتان متوجه باشد. اساس كربلا بر قضيه زنده كردن حق است.امام حسين به كربلا نرسيده بود، سوار اسب بود، پسرش على اكبر هم سوار. آقا همين طور كه مى رفت يك چرت مختصر به قدر چند دقيقه امام حسين را گرفت. پسر نگاه مى كرد چشم آقا بصورت خواب روى هم آمد. اما خيلى كوتاه دو دقيقه سه دقيقه. آقا چشمشان را باز كردند. اماء; على اكبر آثار تاثر ديد گفت: آقاجان چه شد چرا حالتان تغيير كرد؟ گفت پسرم، - جوان ها مكتب دين اين است - گفت: پسرم، خواب ديدم كه يك سوار آمد گفت: اين كاروان مى رود و مرگ هم دنبال اين كاروان است.يعنى چه؟ يعنى ما به سوى مرگ مى رويم؟ خوب على اكبر جوان بايد بگويد آقاجان، اگر مرگ است پس نرويم. چرا برويم؟ مى دانيد چه گفت؟ گفت: «اولسنا على الحق؟» باباجان مگر ما بر حق نيستيم و راه حق نمى رويم؟ گفت: چرا پسرجان، راه ما راه خداست. راه پيغمبر است. راه قرآن است. گفت: «فاذا لانبالى بالقتل » ديگر چه باك داريم از مرگ. خون شد دل من خوب شد اين خون شدنى بود در عشق تو شد بهتر اين خود شدنى بود
على اكبر آمد به آرزوى دل رسيد. مى دانيد كى؟ آن وقتى كه گفت: «ابتا عليك منى السلام » گفت: پدر خدا حافظت. آقا ابى عبدالله با عجله آمد كنار بدن جوان; مادرهايى كه شهيد داده ايد و اينجا هستيد. پدرانى كه پسر جوان شهيد داده ايد و در اينجا هستيد، آن پدر آمد نشست بالين على اكبر «جلس على التراب » آقا روى خاك نشست «و جعل يمسح الدم عن ثناياه » يعنى ابى عبدالله بنا كرد خون از دندان هاى على پاك كردن. خون را از دندان ها پاك كرد. چرا خون را از دندان ها پاك كرد. به نظر من اين خون را كه از دندان ها پاك كرد ديد على زنده است. اين جوان شايد بخواهد وصيتى بكند. اما يك ضربتى بر سرش خورده كه تمام دهان غرق خون است و خودش هم نمى تواند خون ها را دفع كند. آقا خواست خون ها را از جلوى زبان على رد كند تا زبان على آزاد شود و وصيت كند. اما داشت خون ها را رد مى كرد «فشهق شهقة فمات » يك وقت على يك ناله زد و جان به جان آفرين تسليم كرد. آقا تمام كشته ها را خودش به خيمه مى آورد. اما بدن على را نياورد. صدا زد جوانان بيائيد بدن على را به خيمه ها ببريد. مى دانيد چرا نياورد براى اينكه بدن آن قدر قطعه قطعه و چاك چاك بود كه يك نفر نمى توانست آن را از جاى بردارد. باسمك العظيم الاعظم