به دزد و صاف تورا حكم نيست دم دركش
ببر زخلق و ز عنقا قياس كار بگير
حديث مدعيان و خيال همكاران
همان حكايت زر دوز و بوريا باف است
كه هرچه ساقى ما ريخت عين الطاف است
كه صيت گوشه نشينان ز قاف تا قاف است
همان حكايت زر دوز و بوريا باف است
همان حكايت زر دوز و بوريا باف است
فعول فعول فعول فعول چو گفتى بگو اى مه دل رباى . . . از آن شب مهر مهر حافظ را بر لوح دل زده ام و بسيارى از ابيات قصايد و ساقى نامه و غزليات و رباعياتش را از بر كرده ام كه وى حافظ قرآن به كمال بود و من حافظ ديوان به نقص . تا برخى از نسخ خطى آن را كه نه چندان عتيقند به دست آورده ام و يك دوره ديوانش را تخليص كرده ام كه هر شعرى را بيت الغزل بود بر گزيده ام . اگر چه : شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است آفرين بر نفس دلكس و لطف سخنش
و از اين گونه خاطرات شيرين ديگر نيز با خواجه دارم كه از ذكر همه بيم ملال و توهم خيال است . . . كيف كان انس با ديوان حافظ نگارنده را بر اين نيت خير برانگيخت كه اگر توفيق رفيق گردد , معانى عرفانى و مطالب