پرنده يي که پريد
به جز غم تو که با جان من همآغوشستمرا صداي تو هر صبح و شام در گوشست
چراغ خانه ي چشم مني نمي داني
که بي تو چشم من و صحن خانه خاموشست
قسم به زلف سياهت چنان پريشانم
که هر چه غير تو از خاطرم فراموشست
ز چشمم اي گل مهتاب خفته در پس ابر
چو ماه رفتي و شبهاي من سيه پوشست
هزار شکر که گر غايبي ز
ديده ي ما غم فراق تو با اشک من
همآغوشست پرنده يي که غزلخوان باغ بود پريد
کنون ز داغ عمش باغ سينه
گلجوشست