وقتي تو رفتي
اي معني عشقاي ياد تو در خاطر من
جاودانه بي تو چشمم چشمه ي اشک شبانه
اي روشنايي اي چراغ زندگاني
اي رفته در ابر سياه بي نشاني
وقتي تو رفتي
از مشرق لبها طلوع خنده ها رفت
از دست من وز دست ما آينده ها
رفت
وقتي تو رفتي
مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد
وقتي تو رفتي
دنيا به چشمم از قفس هم
تنگ تر شد وقتي تو رفتي اندوه شوق زندگي را
از دلم برد
وقتي تو رفتي
برگ درختان زرد شد خورشيد
افسرد
وقتي تو رفتي مرگ خنديد
در جمع ما انگيزه هاي زيستن مرد
از باد پرسيدم کجا رفت
گفتا که من هم در پي آن رفته
از دست سر تاسر دنيا خزيدم
اندوه اندوه
او را نديدم
از شب سراغت را گرفتم
شب گفت افسوس
او ماه من بود
من هم به اميد طلوعش ماه ها تاريک
ماندم همراه مرغ حق به يادش نغمه
خواندم خود را به دريا ها و صحرا ها
کشاندم باياد او در هر قدم اشکي
فشاندم در دشت هاي دور و نا پيدا دويدم
او را نديدم
با ماه گفتم ماه من کو
رنگش پريد و زير لب گفت
بر بام و روزن هاي عالم سر کشيدم
شب تا سحر سر تاسر دنيا دويدم
در لا بلاي برگ جنگل ها خزيدم
با جست و جو ها خستگي ها شبروي ها
او را نديدم
از رعد پرسيدم نانت
فرياد او در گنبد افلاک پيچيد
چون مادران داغديده ناله سر کرد
با ابر گفتم قصه ات را
روي زمين را در غمت از
گريه تر کرد
اي ياد تو در خاطر من جاودانه
اي بي تو من همسايه ي اشک شبانه
وقتي تو رفتي
اندوه شوق زندگي را از دلم برد
وقتي تو رفتي
برگ درختان زرد شد خورشيد افسرد
وقتي تو رفتي مرگ خنديد
در جمع ما انگيزه هاي زيستن مرد