گرفتم آن همه باشد - لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر) نسخه متنی

گرفتم آن همه باشد

سکوت مي کشدم ذوق نغمه خواني کو

مجوي نکته زمن حال نکته داني کو

کجاست عشق که جان مرا برافروزد

وفا و مهر چه شد عطر مهرباني کو

شبي که همره ياران مهربان تا
صبح

صفا کنيم به مهتاب پرنياني کو

طلوع آن شب روشن که با نگاه
خيال

نظر کنيم به گلهاي آسماني کو

فرشته يي که به ناز دو چشم جادويي

به هر نگاه بوسه ي نهان کو

زبان درد مرا هيچ کس نمي داند

صفاي همدلي و لطف همزباني کو

گل محبت و گلزار دوستي پژمرد

وگر که يافت شود حال باغباني کو

يکي که دل بربايد به يک نگاه
کجاست

نياز عاشقي و ناز دلستاني کو

دريغ و درد که پيري رسيد و عمر گذشت

گرفتم آن همه باشد بگو جواني
کو