آه ... اي باغ ها
تير و مرداد تب گرفته رسيدتاب از من گرفت تابستان
شاخه ي رازقي تب آلوده
زانوها نهاد چون مستان
باغ شد داغ و سرو شد بيمار
گفتي آتش افتاد در بستان
گفتم اي واي من بهار چه شد
باغ را فصل گلفشاني کو
مهر آمد آبان و آذر شد
نوبت غارت خزان آمد
هر چه گل بود و شاخه بود شکست
باغ زين داغ در فغان آمد
زرد شد سبزه ها و مرد درخت
باغ از اين دردها به جان آمد
ن ناله کرد و گفت اي واي
گل مينا و شمعداني کو
دي و بهمن ز گرد راه رسيد
س شد زمستان و کوچه ها يخ بست
دانه دانه چو پنبه هاي لطيف
برف باريد و بر درخت نشست
شاخه هاي ظريف شب بو را
برف سنگين بي حساب شکست
طفل ذوقم بهانه جويي کرد
که گل زرد و ارغواني کو
وقت اسفند و گل دوباره شکفت
باغ زيبا شد و بهار آمد
برگ را دانه هاي باران شست
آب رفته به جويبار آمد
نسترن روي نرده ها آويخت
گل به هر شاخه بي شمار آمد
از گل سرخ با نسيم بهار
بوي جان آفرين يار آمد
با دل خويش گفتم اي افسوس
در تو آن ذوق نغمه خواني کو
واي آمد بهار و من پيرم
پير را حال شادماني کو
با جواني خوشست دامن باغ
آه اي باغ ها جواني کو ؟
آه اي باغ ها جواني کو ؟