قصه ي دل
باطل گذشت و دولت حق بر دوام ماند
ناکام شد مجاز و حقيقت به کام
مانذ
کس را مجال نيم نفس نيست وقت مرگ
جم رفت و نيمخورده شرابش به جام ماند
دشنام بود ميوه ي من از درخت
نام اي ننگ بر کسي که به اميد نام
ماند
پنجاه بار فصل زمستان ز من
گذشت
موي مرا نگر که چو برفي به بامماند
شور و نشاط و شوق جواني به باد رفت
مرغي که مي شکست قفس را به دام
ماند سوزيست در دلم که ز تاب
سخن گذشت اي بس غم زمانه که دور از کلام ماند
پروانه سوخت شمع فرو مرد شب گذشت
اي ءاي من که قصه ي دل نا تمام ماند