نمي دانم چه بايد کرد
نمي دانم چه بايد کرد
بمانم يا که بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو مي بازم جواني را
وگر خواهم بگريزم چه سازم زندگاني را
گرزيان بودن از يکسو غم فرزند
از يک سو کجا بايد کنم فرياد اين درد نهاني
را نمي دانم چه بايد کرد
بمانم يا که بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو اين را
دل نمي خواهد
ز از خانه را هم يار پا در گل
نمي خواهد تو عاقل يا که من ديوانه من يا
تو به هر حالي
عذاب صحبت ديوانه را عاقل نمي خواهد
نمي دانم چه بايد کرد
بمانم يا که بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو کارم
روز و شب جنگست
وگر بگريزم از تو پيش ايم کوهي
از سنگست
نخواندي نغمه با ساز من و بي پرده مي گويم
صداي ضربه ي قلب من و تو ناهماهنگست
نمي دانم چه بايد کرد
نمي دانم چه بايد کرد