گمشده
برقست اين عمر
بادست اين عمر
سرتاسر عمر من و تو
تنها دو روزست
يک روز هنگام تولد
روز دگر هنگامه ي مرگ
اما ميان اين دو روزي را نديدم
ليکن اگر ديدي تو روز زندگي را
آن روز را با عشق و شيدايي
به شب بر شب را سحر کن
با او به هر جايي که دل خواهد سفر کن
يک روز طفلي
يک روز پيري
پس کو ميان اين و آن روز جواني
در خود نظر کن
من فاش گويم
روز جواني را نديدم
گر تو جواني را به شهر عمر ديدي
ما را خبر کن