چراغ ماه
کعبه را گم کرده ام اي رهنمايان
راه کو
تشنه ي آگاهي ام دريا دل آگاه کو
خاطرم از قيل و قال اين
و آن آزرده شد
تا بياسايم زماني خلوت دلخواه کو
ديده نابينا و رهزن در پي
و شب قير گون
دشت ناهموار و من تنها دليل
راه کو
ناله ام در سينه ماند و استخوانم در
گلو
تا خروش خفته را ز دل بر آرم
چاه کو
تيغ بر سر خار در پا بر لبم
مهر سکوت
بر گلويم پنجه ي دشمن مجال آه کو
حرف ايمان کفر و دل ها
تيره مردم مست شرک
مرغ حق دارد فغان کاي مشرکان
الله کو
در چنين شامي نتابد کوکبي از روزني
پيش پايم را نمي بينم چراغ ماه
کو