ديگر چگونه ؟ - لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر) - نسخه متنی

مهدی سهیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













ديگر چگونه ؟


اي سايه هاي عشق

ديگر مرا ز وسوسه ي دل رها کنيد

اي واژه هاي بوسه و اندام و چشم و لب

شعر مرا به درد زمان آشنا کنيد

وقتي لبان تشنه ي مردان زابلي

در جستجوي قطره ي آبي سياه رنگ

همچون دو چوب خشک

تصوير مي شود

ديگر چه گلونه سرخي لبهاي يار را

چو نان شراب سرخ

در جام واژه هاي بلوينه بنگرم

وقتي نگاه کودک بي نان بندري

با آرزوي پاره ي ناني سياه و تلخ

ر کوچه هاي تنگ و گل آلود و بي عبور

تا عمق هر هزار ه ي ديوار مي دود

ديگر چه گونه غرق توان شد دقيقه ها

در برکه نگاه دلاويز دختري

ديگر چه گونه ديده توان دوخت لحظه ها

در جذبه ي دو چشم پر از ناز دلبري

وقتي که دستهاي زني در دل کوير

هنگام چيدن گوني چاک مي شود

وقتي که قامت پسري زاده ي بلوچ

با گونه هاي لاغر و چشمان بي
اميد

در خاک مي شود

ديگر چگونه دست زني را به شعر
خويش

خواب شهاب روشن و گويم ستوننور

ديگر چه گونه پيکر معشوق خويش
را

در کارگاه شعر توان ساخت از بلور

آن دم که چشم هاي يتيمان روستا

در حسرت پدر

يا در اميد گرمي دست نوازشي

پر آب مي شود

وقتي غريب خانه به دوشي نيازمند

در کوچه هاي شهر

از ضربه هاي درد

بي تاب مي شود

وقتي که طفل بي پدري در شبان
سرد

با ناخن کبود

در قطعه يي پلاس ز سرماي بي امان

بي خواب مي شود

وقتي که نان سوخته با پاره
استخوان

از بهر سد جوع فقيران ده نشين

ناباي مي شود

ديگر چه گونه خواهش دل را توان سرود

ديگر چگونه مرمر تن را توان ستود

بايد که حرف عشق برانم ز شعر خويش

بايد که نقش عشق فروشويم از کلام

زيرا گلوي پير وجوان ناله گسترست

بر جاي رنگ عشق

بايد غم زمانه بپاشم به واژه ها

زاروز که درد مردم ما گريه آورست

چشمم پر آب باد

از عشق بگذرم که دلم جاي
ديگرست

بايد که هاي هاي بگريم به درد ها

در چشم شعر ما سخن اشک خوشترست

اي سايه هاي عشق

ديگر مرا ز وسوسه ي دل رها کنيد

اي واژه هاي بوسه و اندام و
چشم ولب

بر جاي آب و رنگ

شعر مرا به درد زمان آشنا کنيد




/ 112