عاشق صادق
من آبادي نمي خواهم خرابم کن خرابم کنبسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم
کن خوشا آن شب که با آهي بسوزم
هستي خود را
خدايا تا گريزم زين تن خاکي
شهابم کن به نعمت نيستم مايل خداي خانه را
خواهم مرا گر عاشق صداق نمي داني جوابم کن
اگر جنت بود بي تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گريزانم به دوزخ ها عذابم
کن ز شرم تنگدستي مي گريزم از تهي دستان
مرا اي دست قدرت يا بميران يا
سحابم کن دلم خواهد بسوزم تا به عالم
روشني بخشم تو اي مهر آفرين در برج هستي آفتابم
کن پس از مرگم تو اي افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ي صدها کتابم کن