فغان غريب
در اين ديار نداند کسي زبان مراکجاست آنکه بشناسد غم نهان مرا
به شکر نعمت ديدار جان برافشانم
اگر به من برسانند همزبان مرا
به جان رسيدم از آن همزبان که
همدل نيست که سوخت هر نفسش ريشه هاي جان مرا
اگر فغان غريبانه ام به عرش
رسد خدا گواست که او نشنود فغان مرا
کجا سراغ کنم همزبان همفسي
که همچو تير کند قامت کمان مرا
اميد نغمه فرو مرد در من اي صياد
بسوز بالم و ويران کن آشيان مرا