مزن در كس از بهر كس نيش را چو آمرزش ايزدى بايدت بدان را بد آيد ز چرخ كبود مكن جز به نيكى گرايندگى منه بر دل نيكنامان غبار مكن كار بد گوهران را بلند مياميز در هيچ بد گوهرى چو بد گوهرى سربرآرد زمرد زدن با خداوند فرهنگ راى چو سود درم بيش خواهى نه كم كشش جستن از مردم سست كوش همه جنسى از گور و گاو و پلنگ چو در پرده ناجنس باشد همال دو آيينه را چون بهم برنهى مشو با زبون افكنان گاو دل جوانمردى شير با آدمى بر آنكس كه با سخت روئى بود ستيزنده را چون بود سخت كار سر خصم چون گردد از فتنه پرچو افتى ميان دو بدخواه خام چو افتى ميان دو بدخواه خام
به پاى خود آويز هر ميش را نبايد كه رسم بدى آيدت به نيكان همه نيكى آيد فرود كه در نيكنامى است پايندگى كه بدنامى آرد سرانجام كار كه پروردن گرگت آرد گزند مده كيميائى به خاكسترى كند گوهر سرخ را روى زرد به فرهنگ باشد تو را رهنماى مزن راى با مردم بى درم جواهر خرى باشد از جو فروش به جنسيت آرند شادى به چنگ ز تهمت بسى نقش بندد خيال شود هر دو از عاريتها تهى كه مانى در اندوه چون خر به گل ز مردم رمى دان نه از مردمى درشتى به از نرم خوئى بود به نرمى طلب كن به سختى بدار به چربى بياور به تيزى ببرپراكنده شان كن لگام از لگام پراكنده شان كن لگام از لگام