ز گرمى سرم را پر از دود كرد به ترتيب اين بكر شوهر فريب سخن بين كجا بارگه مي زند ندانم كه اين جادوئيهاى چست كه آموخت اين زهره را زير زند بدين سحر كو آب زردشت برد كجا قطره تا در به دريا برد من آن ابرم اين طرف شش طاق را همه چون گيا جرعه خواران من چو سايه كه هنجار دارد ز نور ز من گر چه شوريده شد خوابشان همه صرف خواران صرف منند من ادرار اين فيض از آن يافتم به خلوت زدودم ز پولاد زنگ چو من كردم آيينه را تابناك نخواندى كه از صقل چينى حصار چو خواهى كه بر گنج يابى كليد مل زد در اين آنكه فرزانه بود بسا خواب كاول بود هولناكبسا چيز كو دردل آرد هراس بسا چيز كو دردل آرد هراس
ز خشگى تنم را نمك سود كرد مرا صابرى باد و شه را شكيب چه مي گويم او خود چه ره مي زند چگونه درين بابلى چاه رست كه سازد نواهاى هاروت بند بسا زند را كاتش زنده مرد خرد آرد و زين بصره ى خرما برد كه آب از جگر بخشم آفاق را ز من سبز و تشنه به باران من وزو دارد آميزش خويش دور هم از فيض جوى منست آبشان قباله نويسان حرف منند كه روى از دگر چشمه ها تافتم كه مينا پذيرد ز ياقوت رنگ پذيرنده ى پاك شد جاى پاك چگونه ستد روميان را نگار نبايد عنان از رياضت كشيد كه برنايد از هيچ ويرانه دود نشاط آورد چون شود روز پاكسرانجام از آن كرد بايد سپاس سرانجام از آن كرد بايد سپاس