سپهر اژدهائيست با هفت سر درين طشت غربالى آبگون گر او با تو چون طشت شد آبريز كجا خاكدان باشد و آبگير فسونگر خم است اين خم نيلگون اگر جادوئى بر خمى شد سوار حساب فلك را رها كن ز دست گهى زير ماگاه بالاى ماست درين پرده با آسمان جنگ نيست چه بازيچه كين چرخ بازيچه رنگ كسى را كه گردن برآرد بلند چو روباه سرخ ار كلاهش دهد درين چار سو چند سازيم جاى سرآنگاه بر چار بالش نهيم رباطى دو در دارد اين دير خاك نيامد كسى زان در اينجا فراز فسرده كسى كو درين چاه بست خنك برق كوجان به گرمى سپرد نه افسرده شمعى كه چون برفروختكسيرا كه كشتى نباشد درست كسيرا كه كشتى نباشد درست
به زخمى كى اندازد از مه سپر تو غربال خاكى فلك طشت خون تو با او چو غربال شو خاك بيز ز غربال و طشتى بود ناگزير كه صد گونه رنگ آيد از وى برون خمى بين برو جادوان صد هزار كه پستى بلند و بلنديست پست اگر زير و بالاش خوانى رواست كه اين پرده با كس هماهنگ نيست نبازد در اين چار ديوار تنگ همش باز در گردن آرد كمند بخورد سگان سپاهش دهد شكم چارسو كرده چون چارپاى كزين كنده چاربالش رهيم درى در گريوه درى در مغاك كزين در برونش نكردند باز چو برف اندر افتاد و چون يخ ببست به يك لحظه زاد و به يك لحظه مرد شبى چند جان كند و آنگاه سوختشناور شدن واجب آيد نخست شناور شدن واجب آيد نخست