جداگانه در روغن هر خمى پس سى چهل روز يا بيشتر سرى بودى از مغز و از پى تهى نهادندى آن كله خشك پيش قضيبى زدندى برآن استخوان كه امشب چه نيك و بد آيد پديد صدائى برون آمدى از نهفت كه فردا چنين باشداز گرم و سرد گرفتندى آن نقش را در خيال چو دانست فرمانده ى چاره ساز بفرمود تا كلها بشكنند بسى حجت انگيخت رايش درست در آموختشان رسم دين پرورى بر آن قوم صاحب دلى برگماشت چو شد كار آن كشور آراسته به فرخ ركابى و خرم دلى ره انجام را زير زين رام كرد رهى پيچ بر پيچ تاريك و تنگ پديدار شد تيغ كوهى بلندپس و پيش آن كوه را ديد شاه پس و پيش آن كوه را ديد شاه
فكنده ز نامردمى مردمى كشيدندى از مرد سرگشته سر فرومانده برتن همه فربهى وزو بازجستندى احوال خويش شدندى بر آن كله فرياد خوان همان روز فردا چه خواهد رسيد صدائى كه مانند باشد بگفت چنين نقش دارد جهان در نورد چنين بودشان گردش ماه و سال كه تعليم ديوست از آنگونه راز خم روغن از خانها بركنند كه تا دورشان كرد از آن راى سست حساب خدائى و پيغمبرى كه داند دلى چند را پاس داشت روا رو شد از راه برخاسته برون راند از آن شاه يك منزلى چو انجم در آن ره كم آرام كرد همه راه پرخارو پر خاره سنگ كه از برشدن بود جان را گزندضرورت برو كرد بايست راه ضرورت برو كرد بايست راه