برون برد لشگر بر آن تيغ كوه ز تيزى و سختى كه آن سنگ بود چو شه ديد كز سنگ پولادساى بفرمود تا از تن گاو و گور نمدها و كرباسهاى سطبر همه رهگذرها بروبند پاك به فرمان شه راه ميروفتند از آنان كه بودند فراش راه يكى مشت سنگ آوريدند پيش به نعل ستوران درش يافتيم بسى كوفتيمش به پولاد سخت برآن سنگ زد شاه شمشير تيز بهرجوهرى ساختندش خراش چو شه ديد كوسنگ را آس كرد همى گفت با هر كس از هر درى بدان تا پژوهش سگالى كنند نمودنش به هر سنگ جوئى سپرد چو افتاد در لشگر اين گفتگوى بسى باز جستند بالا و پستكمر به كمر گرد بر گرد كوه كمر به كمر گرد بر گرد كوه
ز رنج آمده تيغ داران ستوه سم چارپايان بر آن سنگ سود خراشيده ميشد سم چارپاى به چرم اندر آرند سم ستور ببندند بر پاى پويان هژبر ز سنگى كه پوينده شد زو هلاك گريوه به پولاد ميكوفتند تنى چند رفتند نزديك شاه كه سم ستوران ازينست ريش بسختيش از آن نعل برتافتيم نشد پاره پولاد شد لخت لخت نبريد و شمشير شد ريز ريز به ارزيز برخاست ازوى تراش ز برندگى نامش الماس گرد كه هست اين گرانمايه تر جوهرى ره خويش از الماس خالى كنند كه تا راه داند بدان سنگ برد ميان بست هر يك بدين جستجوى گرانمايه گوهر كم آمد بدستيكى واديى بود دريا شكوه يكى واديى بود دريا شكوه