درين ميل منگر كه زرين وشست سر سازگارى ندارد سپهر مشو جفت اين جادوى زرق ساز برون لاف مرهم پرستى زند ز شغل جهان دركش ايدوست دست چو طوفان انصاف خواهى بود جهان چون دكان بريشم كشيست دهد حلقه اى را ازينسو بهى به گيتى پژوهى چه پائيم دير بدان ماند احوال اين دود و گرد اگر آسمان با زمين ساختى نظامى گره برزن اين بند را به مهمانى بزم سلطان شدن چو سلطان صلا دردهد گوش كن سكندر كزان جام چون گل شكفتكسى را كه آن مي خورد نوش باد كسى را كه آن مي خورد نوش باد
كه آن زر نه از سرخى آتشست كمر بسته بر كين ما ماه و مهر كه پنهان كشست آشكارا نواز درون زخمهاى دو دستى زند كه ماهى بدين جوشن از تيغ رست نترسد ز غرق آنكه ماهى بود ازو نيمى آبى دگر آتشيست وزان سو كند حلقه اى را تهى كه دوديست بالا و گرديست زير كه هست آسمان با زمين در نبرد ز ما هر زمانش نپرداختى مترس و مترسان تنى چند را نشايد بره بر پشيمان شدن مى تلخ بر ياد او نوش كن ستد جام و بر ياد او خورد و خفتبجز ياد سلطان فراموش باد بجز ياد سلطان فراموش باد