در آن بزم كاشوب را كار نيست بدان تا جهان را تماشا كند گهى تاختن در طراز آورد نشسته جهان جوى بر جاى خويش به پيروزى اين نامه ى دل نواز بدو مجلس شاه خرم شده خه اى وار بزم كيخسروى نظر كن درين جام گيتى نماى خيال چنين خلوتى زاده اى به من برچنان درگشاد اين كليد كه تا ميل زد صبح بر تخت عاج چو مهد آمد اول به تقرير كار بر آراى بزمى بدين خرمى چه بودى كه در خلد آن بزمگاه مگر زان بهى بزم آراسته چو آن ياورى نيست در دست و پاى فرستادن جان به مينوى پاك دو گوهر برآمد ز درياى من يكى عصمت مريمى يافتهبخوبى شد اين يك چو بدر منير بخوبى شد اين يك چو بدر منير
جز اين نامه نغز را بار نيست رصد بندى كوه و دريا كند گهى بر حبش تركتاز آورد جهان ملك آفاقش آورده پيش در هفت كشور بر او كرده باز تصاوير پرگار عالم شده به بازوى تو پشت دولت قوى ببين آنچه خواهى ز گيتى خداى دهد مژده ى شه به شه زاده اى كه درى ز دريائى آيد پديد چنان در نپيوست بر هيچ تاج اگر مهدى آيد شگفتى مدار كمر بند چون آسمان برزمى مرا يك زمان دادى اقبال راه زكارم شدى بند برخاسته كه در مهد مينو كنم تكيه جاى به از زحمت آوردن تيره خاك فروزنده از رويشان راى من يكى نور عيسى بر او تافتهچو شمس آن به روشن دلى بى نظير چو شمس آن به روشن دلى بى نظير