چرا پره ى سرخ گل ريختى حريرت چرا گشت برتن پلاس زمين بوسه داد آن سراينده مرد كه اين جامه بود آنكه بود از نخست جز آن نيست كز تو عمل كرده ام خلق بود بيرون نهفتم ز شاه شه از پاسخ مرد دستان سراى از آن پس كه خلقان او تازه كرد ز گريه بپيچيد و در گريه گفت گر از راز ما بر گشايند بند چو از نقش ديباى رومى طراز به ارمار درين مجمر نقره پوشكه خوبان به خاكستر عود و بيد كه خوبان به خاكستر عود و بيد
بخار مغيلان در آويختى چه دارى شبه پيش گوهر شناس بجان و سرشاه سوگند خورد ز بومش دگرگونه نقشى نرست درون را به بيرون بدل كرده ام خلق تر شدم چون درون يافت راه فروماند سرگشته لختى بجاى به خلقش كرم بيش از اندازه كرد كه پوشيده به راز ما در نهفت بگيرد جهان در جهان بوى گند سر عيبه زينسان گشايند باز چو عود سيه برنداريم جوشكنند از سر خنده دندان سفيد كنند از سر خنده دندان سفيد