نگفتم جز اين با كس اى نيك راى چو شه ديد راز جگر سفت او بفرمود كارد رقيبى شگرف چو در پرده نى نفس يافت راه شد آگه كه در عرضگاه جهان به نيكى سرآينده را ياد كرد چنان دان كه از غنچه ى لعل و دربخارى كه در سنگ خارا شود بخارى كه در سنگ خارا شود
وگر گفته ام باد خصمم خداى درستى طلب كرد بر گفت او نيى ناله پرورد ازان چاه ژرف همان راز پوشيده بشنيد شاه نهفتيده ى كس نماند نهان شد آزاد و از تيغش آزاد كرد شكوفه كند هر چه آن گشت پرسرانجام كار آشكارا شود سرانجام كار آشكارا شود