نظر كردن هر يكى بازجست نبشت و فرستاد از آنجاكه ديد چو شه نامه حكم واليس خواند نمودار طالع چنان كرده بود كه اين بانوا نانوا زاده ايست به بى برگى از مادر انداخته پدر گشته فرخ ز پرواز او همانا كه چون زاده باشد بجاى ز غيرت شه آمد چو دريا به جوشپس آنگاه بسيار بنواختش پس آنگاه بسيار بنواختش
شد احوال پوشيده به روى درست نه ز آنجا كه از كس حكايت شنيد در آن حكم نامه شگفتى بماند از آن نقش ها كز پس پرده بود كه از نور دولت نواداده ايست چو زاده فلك برگ او ساخته توانگر ز پيروزى راز او نهاده بود بر سر گنج پاى لطف كرد با مرد گوهر فروشيكى از نديمان خود ساختش يكى از نديمان خود ساختش