فرستد سروشى و با او كليد از آن باده هندو چنان مست شد دگر باره پرسيد كز چين و زنگ چو يكسان بود رنگ ها در لويد جهاندار گفت اين گراينده ى گوى دو رويست خورشيد آيينه وش به روئى كند رويها را چو ماه چو هندوى دانا به چندين سوال به تسليم شه بوسه بر خاك زدهمه زيركان بر چنان هوش و راى همه زيركان بر چنان هوش و راى
كند راز سربسته بر ما پديد كه يكباره شمشيرش از دست شد ورقهاى صورت چرا شد دو رنگ چرا اين سيه گشت و آن شد سپيد دو رنگست يكى رنگى از وى مجوى يكى روى در چين يكى در حبش به روئى دگر رويها در سياه زبون شد ز فرهنگ دانش سگال شه از خرمى سر بر افلاك زددميدند و خواندند نام خداى دميدند و خواندند نام خداى