زليخا چون ز يوسف كام دل يافت به دل خرم، به خاطر شاد مي زيست تمادى يافت ايام وصالش پياپى داد آن نخل برومند شبى بنهاده يوسف سر به مهراب پدر را ديد با مادر نشسته ندا كردند كاى فرزند، درياب به ديگر روز، يوسف بامدادان به بركرده لباس شهريارى چو پا در يك ركاب آورد، جبريل امان نبود ز چرخ عمر فرساى عنان بگسل ز آمال و اماني چو يوسف اين بشارت كرد ازو گوش ز شاهى دامن همت بيفشاند به جاى خود شه آن مرز كردش به كف جبريل حاضر دشت سيبى چو يوسف را به دست آن سيب بنهاد چو يوسف را از آن بو جان برآمد ز بس بالا گرفت آواز فريادزليخا گفت كاين شور و فغان چيست؟ زليخا گفت كاين شور و فغان چيست؟
به وصل دايمش آرام دل يافت ز غم هاى جهان آزاد مي زيست در آن دولت ز چل بگذشت سال اش بر فرزند، بل فرزند فرزند ره بيداري اش، زد رهزن خواب به رخ چون خور نقاب نور بسته كشيد ايام دورى دير، بشتاب كه شد دل ها ز فيض صبح شادان برون آمد به آهنگ سوارى بدو گفتا مكن زين بيش تعجيل كه سايد بر ركاب ديگرت پاى بكش پا از ركاب زندگاني ز شادى شد بر او هستى فراموش يكى از واران ملك را خواند به خصلت هاى نيك اندرز كردش كه باغ خلد از آن مي داشت زيبى روان آن سيب را بوييد و جان داد ز جان حاضران افغان برآمد صدا در گنبد فيروزه افتادپر از غوغا زمين و آسمان چيست؟ پر از غوغا زمين و آسمان چيست؟