به زندان رفتن يوسف - اورنگ پنجم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اورنگ پنجم - نسخه متنی

نور الدین عبد الرحمان جامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به زندان رفتن يوسف





  • چو از دستان آن ببريده دستان
    دل يوسف نگشت از عصمت خويش
    همه خفاش آن خورشيد گشتند
    زليخا را غبارانگيز كردند
    زليخا با عزيز آميخت يك شب
    كه گشتم زين پسر بدنام در مصر
    درين قول اند مرد و زن موافق
    در آن فكرم كه دفع اين گمان را
    به هر كوي اش به عجز و نامرادى
    كه اين باشد سزاى آن بدانديش
    چو مردم قهر من با او ببينند
    عزيز انديشه ى او را پسنديد
    بگفتا من تفكر پيشه كردم
    نچيدم گوهرى به ز آنكه سفتى
    به دست توست اكنون اختيارش
    زليخا از وى اين رخصت چو بشنيد
    كه گر كامم دهى كامت برآرم
    وگرنه صد در محنت گشاده
    به رويم خرم و خندان نشينى زبان بگشاد يوسف در خطابش
    زبان بگشاد يوسف در خطابش



  • همه از خود پرستى بت پرستان
    بسى از پيشتر شد عصمتش بيش،
    ز نور قرب وى نوميد گشتند
    به زندان كردن او تيز كردند
    ز دل اين غصه بيرون ريخت يك شب
    شدم رسواى خاص و عام در مصر
    كه من بر وى از جان ام گشته عاشق
    سوى زندان فرستم اين جوان را
    بگردانم منادى در منادى
    كه انبازى كند با خواجه ى خويش
    از آن ناخوش گمان يك سو نشينند
    ز استصواب آن طبعش، بخنديد
    درين معنى بسى انديشه كردم
    نيامد در دلم به ز آنچه گفتى
    ز راه خويشتن بنشان غبارش
    سوى يوسف عنان كيد پيچيد
    به اوج كبريا نامت برآرم
    پى زجر تو زندان ايستاده
    از آن بهتر كه در زندان نشيني بداد آن سان كه مي داني جوابش
    بداد آن سان كه مي داني جوابش


/ 117