رفتن رسول از سوى پدر زليخا به جانب عزيز مصر - اورنگ پنجم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اورنگ پنجم - نسخه متنی

نور الدین عبد الرحمان جامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رفتن رسول از سوى پدر زليخا به جانب عزيز مصر





  • زليخا داشت از دل بر جگر داغ
    بود هر روز را رو در سفيدى
    پدر چون بهر مصرش خسته جان ديد
    كه دانايى به راه مصر پويد
    ز نزديكان يكى دانا گزين كرد
    بداد از تحفه ها صد گونه چيزش
    پيامش داد كاى دور زمانه
    به هر روز از نوازش هاى گردون
    مرا در برج عصمت آفتابي ست
    ز اوج ماه برتر پايه ى او
    كند پوشيده رخ مه را نظاره
    جز آيينه كسى كم ديده رويش
    نباشد غير زلفش را ميسر
    جمال او ز گل دامن كشيده
    نپويد در فروغ مهر يا ماه
    گذر بر چشمه و جوي اش نيفتد
    سرافرازان ز حد روم تا شام
    ولى وى در نيارد سر به هر كس
    عزيز مصر چون اين قصه بشنود تواضع كرد و گفتا من كه باشم
    تواضع كرد و گفتا من كه باشم



  • ز نوميدى فزودش داغ بر داغ
    بجز روز سياه ناميدى
    علاج خسته جانيش اندر آن ديد
    علاجش از عزيز مصر جويد
    به دانايى هزارش آفرين كرد
    به رفتن راى زد سوى عزيزش
    تو را بوسيده خاك آستانه
    عزيزى بر عزيزى بادت افزون
    كه مه را در جگر افكنده تابي ست
    نديده ديده ى خور سايه ى او
    كه ترسد بيندش چشم ستاره
    بجز شانه كسى نبسوده مويش
    كه گاهى افكند در پاى او سر
    كه پيراهن به بدنامى دريده
    كه تا با او نگردد سايه همراه
    كه چشم ژس بر رويش نيفتد
    همه از شوق او خون دل آشام
    هواى مصر در سر دارد و بس
    كلاه فخر بر اوج فلك سود كه در دل تخم اين انديشه پاشم؟
    كه در دل تخم اين انديشه پاشم؟


/ 117