وفات يافتن يوسف و هلاك شدن زليخا از مفارقت وي - اورنگ پنجم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اورنگ پنجم - نسخه متنی

نور الدین عبد الرحمان جامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وفات يافتن يوسف و هلاك شدن زليخا از مفارقت وي





  • زدى آتش به خاشاك وجودم
    چو درد و حسرتش از حد فزون شد
    دو چشم خود به انگشتان درآورد
    به خاك وى فكند از كاسه ى سر
    به خاكش روى خون آلود بنهاد
    خوش آن عاشق كه چون جانش برآيد
    حريفان حال او را چون بديدند
    هر آن نوحه كه بهر يوسف او كرد
    بشستندش ز ديده اشك باران
    بسان غنچه كز شاخ سمن رست
    ز گرد فرقت اش رخ پاك كردند
    ولى داناى اين شيرين حكايت
    چنين گويد كه با هر جانب از نيل
    به ديگر جانبش قحط و وبا خاست
    بر اين آخر قرار كار دادند
    شكاف سنگ قيرانداى كردند
    ببين حيله كه چرخ بي وفا كرد
    يكى شد غرق بحر آشنايى
    نگويد كس كه مردى در كفن رفت، نخست از غير جانان ديده بركند
    نخست از غير جانان ديده بركند



  • از آن پيچان رود بر چرخ دودم
    به رسم خاك بوسى سرنگون شد
    دو نرگس را ز نرگس دان برآورد
    كه نرگس كاشتن در خاك بهتر
    به مسكينى زمين بوسيد و جان داد
    به بوى وصل جانانش برآيد
    فغان و ناله بر گردون كشيدند
    همى كردند بر وى با دو صد درد
    چو برگ گل ز باران بهاران
    بر او كردند زنگارى كفن چست
    به جنب يوسف اش در خاك كردند
    كه دارد از كهن پيران روايت
    كه جسم پاك يوسف يافت تحويل،
    به جاى نعمت انواع بلا خاست
    كه در تابوتى از سنگ اش نهادند
    ميان قعر نيل اش جاى كردند
    كه بعد مرگش از يوسف جدا كرد
    يكى لب تشنه در بر جدايى
    بدين مردانگى كن شيرزن رفت وز آن پس نقد جان بر خاكش افكند
    وز آن پس نقد جان بر خاكش افكند


/ 117