گيرم كه تو دورى از كم و كاست مسكين عاشق چو بدگمان است هر شبهه به پيش او دليلي ست مرغى كه به بام يار بيند ز آن مرغ به خاطرش غباري ست گفتى كه به بوسه دل ندارم اين درد نه بس كه صبح تا شام گفتى كه ز درد پايمال است خواهد ز ميانه زود رفتن گر او برود تو را چه كم، يار؟ ممكن بود از تو كام هر كس آن را كه تو دوست داري، اى دوست با هر كه تو دوستدار اويى عاشق كه براى دوست كاهد از خواهش خويش رو بتابد هر چند كه من نه از تو شادم، خاطر ز زمانه شاد بادتدمسازى دوستان تو را باد دمسازى دوستان تو را باد
نيد به زبان تو بجز راست، هر لحظه اسير صد گمان است هر پشه ى مرده زنده پيلي ست كو دانه ز بام يار چيند، كز غير به دوست نامه آري ست وز فكر كنار بر كنارم هم صحبت توست كام و ناكام؟ وز غصه به معرض زوال است بر باد هوا چو دود رفتن كالاى تو را چه كم خريدار؟ محروم از آن همين منم، بس گر دوست ندارمش نه نيكوست از من نسزد بجز نكويى آن به كه رضاى دوست خواهد در راه مراد او شتابد يك بار نداده اى مرادم، گيتى همه بر مراد بادتور من ميرم تو را بقا باد ور من ميرم تو را بقا باد