ز حد نون او تا حلقه ى ميم فزوده بر الف، صفر دهان را شده سين اش عيان از لعل خندان ز بستان ارم رويش نمونه بر او هر جانب از خالى نشانى زنخدانش كه ميم بي زكات است به زيرش غبغب ار دانا برد راه قرار دل بود ناياب آنجا بياض گردنش صافي تر از عاج بر و دوشش زده طعنه سمن را دو نار تازه بر رسته ز يك شاخ ز بازو گنج سيمش در بغل بود پى تعويذ آن پاكيزه چون در پري رويان به جان كرده پسندش ز تاراج سران تاج و ديهيم كف اش راحت ده هر محنت انديش به دست آورده ز انگشتان قلم ها دل از هر ناخنش بسته خيالى به پنج انگشت، مه را برده پنجهميانش موي، بل كز موى نيمى ميانش موي، بل كز موى نيمى
الف وارى كشيده بينى از سيم يكى ده كرده آشوب جهان را گشاده ميم را عقده به دندان در او گل ها شكفته گونه گونه چو زنگى بچگان در گل ستانى در او چاهى پر از آب حيات است بود گرد آمده رشحى از آن چاه كه هم چاه است و هم گرداب آنجا به گردن آورندش آهوان باج گل اندر جيب كرده پيرهن را كف اميدشان نبسوده گستاخ عيار سيم، پيش آن، دغل بود دل پاكان عالم از دعا پر رگ جان ساخته تعويذبندش دو ساعد آستينش كرده پر سيم نهاده مرهمى بهر دل ريش زده از مهر بر دل ها رقم ها فزوده بر سر بدرى ، هلالى ز زور پنجه، مه را كرده رنجهز باريكى بر او از موى بيمى ز باريكى بر او از موى بيمى