عمر گذراندن زليخا در مفارقت يوسف
به سر مي برد از اين سان روزگارى بيا جامي كه همت برگماريم زليخا با دلى اميدوارست ز حد بگذشت درد انتظارش
ز حد بگذشت درد انتظارش
به ره مي داشت چشم انتظارى ز كنعان ماه كنعان را بياريم نظر بر شاهراه انتظارست دوابخشى كنيم از وصل يارش
دوابخشى كنيم از وصل يارش