نديدى ديده گر كردى تامل عجب آبى در او از نقره ى خام ز دستينه دو ساعد ديده رونق رخش مي داد با ساعد گواهى چو بر نازك تنش شد پيرهن راست نهاد از لعل سيراب و زر خشك شد از گوهر مرصع جيب و دامان خرامان مي شد و آيينه در دست چو ژس روى خود ديد از مقابل به جست و جوى يوسف كس فرستاد درآمد ناگهان از در چو ماهى وجودى از خواص آب و گل دور زليخا را چو ديده بر وى افتاد گرفتش دست، كاى پاكيزه سيرت بيا تا حق شناس ات باشم امروز كنم قانون احسانى كنون ساز به نيرنگ و فسون كز حد برون برد ز زرين در چو داد آن دم گذارش چو شد در بسته، از لب مهر بگشادجوابش داد يوسف سرفكنده جوابش داد يوسف سرفكنده
بجز آبى تنك بر لاله و گل دو ماهى از دو ساعد كرده آرام ز زر كرده دو ماهى را مطوق كه حسنش گيرد از مه تا به ماهى به زركش ديبه ى چينى بياراست فروزان تاج را بر خرمن مشك به صحن خانه طاووس خرامان خيال حسن خود با خود همى بست عيار نقد خود را يافت كامل پرستاران ز پيش و پس فرستاد عطارد حشمتى خورشيد جاهى جبين و طلعتى نور على نور ز شوق اش شعله گويى در نى افتاد چراغ ديده ى اهل بصيرت زمانى در سياست باشم امروز كه تا باشد جهان، گويند از آن باز به اول خانه ز آن هفت اش درون برد به قفل آهنين كرد استوارش ز دل راز درون خود برون دادكهاى همچون من ات صد شاه، بنده كهاى همچون من ات صد شاه، بنده