زبان به طعنه ى زليخا گشادن زنان مصر و به تيغ غيرت عشق دست ايشان بريدن - اورنگ پنجم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اورنگ پنجم - نسخه متنی

نور الدین عبد الرحمان جامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زبان به طعنه ى زليخا گشادن زنان مصر و به تيغ غيرت عشق دست ايشان بريدن





  • ز خلوت خانه ، آن گنج نهفته
    زنان مصر كن گلزار ديدند
    به يك ديدار كار از دستشان رفت
    چو هر يك را در آن ديدار ديدن
    ندانسته ترنج از دست خود باز
    چو ديدندش كه جز والا گهر نيست
    زليخا گفت هست اين، آن يگانه
    ملامت كز شما بر جان من بود
    مراد جان و تن من خواندم او را
    ولى او سر به كارم در نياورد
    اگر ننهد به كام من دگر پاى
    رسد كارش در آن زندان به خوارى
    بديشان گفت يوسف را چو ديديد
    اگر در عشق وى معذوري ام هست،
    چو ياران از در يارى در آييد
    همه چنگ محبت ساز كردند
    كه يوسف خسرو اقليم جان است
    غمش گر مايه ى رنجورى توست
    دل سنگين به مهرت نرم بادش وز آن پس رو سوى يوسف نهادند
    وز آن پس رو سوى يوسف نهادند



  • برون آمد چو گلزار شكفته
    ز گلزارش گل ديدار چيدند،
    زمام اختيار از دستشان رفت
    تمنا شد ترنج خود بريدن،
    ز دست خود بريدن كرد آغاز
    بر آمد بانگ از ايشان كاين بشر نيست
    كز اوي ام سرزنش ها را نشانه
    همه از عشق اين نازك بدن بود
    به وصل خويشتن من خواندم او را
    اميد روزگارم بر نياورد
    ازين پس كنج زندان سازمش جاى
    گذارد عمر در محنت گزاري
    ز تيغ مهر او كف ها بريديد
    بداريد از ملامت كردنم دست
    درين كارم مددكارى نماييد
    نواى معذرت آغاز كردند
    بر آن اقليم، حكم او روان است
    جمالش حجت معذورى توست
    وز اين نامهربانى شرم بادش سخن را در نصيحت داد دادند
    سخن را در نصيحت داد دادند


/ 117