[1] انسان معمولا از انديشيدن جدّى درباره حقايق بزرگ كه ترسيم كننده خطوط عمده و اساسى در زندگى او است، خوددارى مىورزد، چرا؟ آيا براى پيچيدگى آنها است؟ هرگز ... بلكه از آن روى چنين مىكند كه در جان خود از اين كار رويگردان است مگر معرفت و شناخت او مسئوليتهاى بزرگى را بر او تحميل نكرده، پس چرا خود را مكلف به قبول اين سختى مىكند؟ او را به حال خود واگذار تا غافلانه بر آيات آن بگذرد و از مسئوليتهاى آن شانه تهى كند. ولى آيا اين خودداريها دردى از او دوا مىكند؟ هرگز به آن مىرسد و با آن رو به رو مىشود، خواه بخواهد و خواه نخواهد، و ايمان آورد يا عناد ورزد و كافر شود.از جمله اين حقايق است روز قيامت و هراسهاى عظيم موجود در آن كه كودكان را پير مىكند، و مسئوليت تسليم به حق و فرمان او را بر ما واجب مىسازد، پس آيا رويگردان شدن از همه اينها امكانپذير است؟ هرگز ... بدان سبب كه نشانهها و آيات او همه عرصههاى زندگى ما را پر كرده، و ما پيوسته درباره آن پرسش مىكنيم و با يكديگر اختلاف نظر داريم، ولى اين به صورت جدى نيست، و فردا كه با آن رو به رو شديم از اندازه زيانى كه از اين سستانگارى خويش به ما مىرسد آگاه خواهيم شد، و در آن روز از پشيمانى سودى براى ما حاصل نمىشود.عَمَّ يَتَساءَلُونَ- از چه چيز فراوان پرسش مىكنند؟» [2] و اگر انسان از خبر بزرگ اعراض و كنارهگيرى مىكند، پس به چه سبب درباره آن به پرسش مىپردازد؟ شايد بدان روى كه گواهيهاى آن پرسيدن را