اينك پس از بيان ضرورت و اهميّتى كه عنصر بصيرت و آگاهى در سرنوشت نيروها دارد، لازم است مواردى را كه آگاهى افراد بدان ضرورت دارد، بيان كرده و به نقش هر يك اشاره كنيم :1 ـ آگاهى نسبت به اهداف جنگ 2 ـ آگاهى مذهبى 3 ـ آگاهى سياسى 4 ـ آگاهى نسبت به اهداف و تاكتيكهاى عمليّاتى دشمن 5 ـ آگاهى نسبت به موقعيّت دشمن
الف ـ آگاهى نسبت به اهداف نبرد:
نـخـسـتـيـن و مـهـمـتـريـن چـيـزى كـه رزمـنـده بـايـد بـدان واقـف بـوده و بـا آگـاهـى كامل نسبت به آن ، قدم در ميدان نبرد بگذارد، هدف يا اهدافى است كه در نبرد خود تعقيب مى كند؛ چـرا كـه تـا هـدف جـنگ مشخص نشده و نصب العين افراد قرار نگيرد، نمى توان انتظار داشت كه آنـان در مـيـدانـهـاى نـبـرد بـراى رسـيـدن به اهداف فداكارى كنند و به آن دست يابند. برعكس نيروى رزمنده اى كه نسبت به هدف آگاه باشد از هيچ گونه جانبازى و فداكارى دريغ نخواهد كرد. در اينجا به چند نمونه از جنگهاى صدر اسلام اشاره مى كنيم .^(296) در نبرد صفين تعدادى از نيروهاى ناآگاه ، تحت تاءثير تبليغات سوء معاويه قرار گرفته ، و بـنـاى مـخالفت با حضرت على (ع ) را گذاشتند. در اين ميان (عمرو بن حمق ) از جا برخاست و گـفـت : ... اى امـيـرمـؤ مـنـان ! مـا در ايـن جـنـگ بـه خـاطـر تـعـصـبـهـاى خـشـك و بـاطل از تو حمايت نكرده و جز به دعوت خدا و رسول او لبّيك اجابت نگفته ايم . اينك هر آنچه خـيـر و صـلاح اسـت مـا را بـدان فـرمـان ده كـه مـا را هـيـچ گـونـه راءى و نـظـرى در مقابل راءى تو نيست .^(297) در جـنـگ جـمـل گـروهى از جان گذشته در اطراف شتر عايشه شمشير مى زدند. با فرار زبير و پى شدن شتر عايشه به دست سپاهيان على (ع )، تمام آنها پا به فرار گذاشته و هر يك به پناهگاهى خزيدند تا از ضربات شكننده سپاه اسلام در امان باشند.^(298) در ايـن دو نـمـونـه مى بينيم كه آگاهى و بصيرت و نيز نادانى و جهالت نسبت به اهداف نبرد، چگونه سرنوشت جنگ را تحت تاءثير قرار مى دهد. يك سردار آگاه مى تواند با بهره گرفتن از آگاهيهاى خود سپاهى را از تزلزل و شكست باز دارد و نيز لشكرى هرچند قوى اما ناآگاه مى تـوانـد بـا كشته شدن يا فرار يك فرمانده ، از هم پاشيده و شكست و خوارى را براى خود به ارمـغـان آورد، در حـالى كـه اگر سربازان با آگاهى نسبت به اهداف رزمى خود، وارد ميدان شده بـاشند، هرگز با كشته شدن و فرار افراد، عقب ننشسته بلكه در لحظات مرگ نيز ديگران را به ادامه راه خود و تقويت هدف خويش دعوت مى كنند. چنان كه در جنگ احد وقتى (مالك بن دُخْشُمْ) ، شايعه كشته شدن پيامبر را به سعدبن ربيع در حالى كه دوازده زخم عميق و جانكاه برداشته بود، مى رساند، سعد مى گويد من گواهم كه محمّد پيام پروردگارش را رسانيد. تو هم از دين خود دفاع كن ؛ زيرا خداوند زنده و نمردنى است .^(299) (اسـمـاء بـن حـكـم فزارى ) مى گويد: در صفين ما به زير پرچم عمّار ياسر در اردوى على بن ابـى طـالب بـوديـم نـيمروز بود و ما جاجيمى سرخ را سايبان خود قرار داده بوديم ... . در آن مـيـان مردى از برابر صفوف گذشت تا به ما رسيد و گفت : كدام يك از شما عمّار ياسر است ؟ عـمار گفت : منم . گفت : اى ابويقظان !گفت : بله . گفت : مرا با تو حاجتى است ، آشكارا گويم يـا در نـهان ؟ گفت : هر گونه خود خواهى بگو. گفت :آشكارا گويم . گفت : آغاز كن . گفت : من با بينش و اعتقاد كامل نسبت به حقانيت خود از خانه بيرون آمدم و در گمراهى آن گروه (دشمن ) و ايـنـكـه آنـان بـى گـمـان بـر بـاطـلنـد شـكـّى نداشتم ، و تا ديشب همچنان بر آن بينش و اعتقاد پـابـرجا بودم . چون مؤ ذّن ما بانگ نماز سرداد و گواهى داد كه خدايى جز