ارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
[ و نصره ، ورد علينا الحسين بن على في ثمانية عشر رجلا من أهل بيته و ستين من شيعته ، فسرنا إليهم فسئلنا هم أن يستسلموا أو ينزلوا على حكم الامير عبيد الله بن زياد أو القتال ، فاختاروا القتال على الاستسلام ، فعدونا عليهم مع شروق الشمس فأحطنا بهم من كل ناحية حتى إذا أخذت السيوف مآخذها من هام القوم ، و جعلو ايهربون إلى غير وزر و يلوذون منا بالآ كام و الحضر لوذا كما لاذ الحمام من صقر ، فو الله يا أمير المؤمنين ما كانوا الا جزر جزور أو نومة قائل حتى أتينا على آخرهم ، فها تيك أجساد هم مجردة و ثيابهم مزملة ، و خدودهم معفرة ، تصهرهم الشموس و تسفى عليهم الرياح ، زو ارهم العقبان و الرخم ، فاطرق يزيد هنيئة ثم رفع رأسه فقال : قد كنت أرضى من طاعتكم بدون قتل الحسين عليه السلام ، أما لو أني صاحبه لعفوت عنه .ثم ان عبيد الله بن زياد بعد إنفاذه برأس الحسين عليه السلام أمر بنسائه و صبيانه فجهزوا ، و أمر ] يارى أو ، حسين بن على در ميان هيجده تن از خاندان خود و شصت تن از بيروانش بر ما در آمد ، ما از آنان خواستيم يا اينكه تسليم شوند يا سر بفرمان أمير عبيد الله بن زياد نهند ، يا جنك كنند ؟ بس جنك را بذيرفتند ، ما بامداد ان كه خورشيد سر زد بر ايشان تاختيم و از هر سو ايشانرا احاطه نموده تا اينكه شمشيرهاى خود را بالاى سرشان كرفتيم ، بس آنان بي آنكه بناهى داشته باشند از هر سو ميكريختند ، و از ترس مابه تبه هاو كوديها بناه مى بردند شنانشه كبوتر از ترس باز شكارى باين سو و آنسو بناهنده شود ، بس بخدا اى أمير المؤمنين شيزى بر ايشان نكذشت جز بمقدار كشتن شترى ياخواب آنكس كه بيش از ظهر ميخوابد كه ما همه ايشان را از باى در أورده كشتيم ، و اينك تنهاى بيسر ايشان است كه برهنه افتاده و جامه شان خون آلود ، و كونه هاشان خاك آلوده است ، آفتابهاى سوزان بر آنان بتابد ، و باد هاى بيابان خاك و غبار بر ايشان فرو ريزد ، ديدار كنند كانشان بازهاى شكارى و كركسان صحرا باشند .( مترجم كويد : كويا اين بخت بر كشته در تمام طول راه كوفه و شام خود را آماده باسخكوئى بيزيد ميكرده ، و أين سخنان دور از حقيقت را روان مينموده وهمه جا سر كرم بتمرين آنها بوده كه جايزه شايانى از يزيد بكيرد ، خوشبختانه شنانشه طبري و ديكران نقل كنند يزيد از سخنان أو وحشت كرده كفت : ابن زياد تخم دشمنى مردم رابا اينكارى كه انجام داد در دل مردم كاشته و از نارا حتى كه بيدا كرد زحررا از بيش خودبيرون كرده هيش جايزه و بهره باو نداد ، و أين از خبرهاى غيبي بود كه حسين عليه السلام فرموده بود ، كه كويند : در راه كربلا بزهير بن قين فرمود : زحر بن قيس سر مرا باميد جايزه براى يزيد خواهد برد و يزيد شيزى باو نخواهد داد بهر صورت ) ، يزيد ( كه اين سخنان را شنيد ) لختى سر بزير انداخته آنكاه سربر داشت و كفت : من بفرمانبردارى شما بدون كشتن حسين خوشنود مى شدم ( و نيازى بكشتن أو نبود ) و همانا اكر من با أو بر خورد كرده بودم از أو ميكذشتم .سبس عبيد الله بن زياد بس از اينكه سر حسين عليه السلام رابشام فرستاد دستور داد زنان و كودكان را