ارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد - جلد 2

أبی عبد الله محمد بن محمد بن النعمان العکبری البغدادی الشیخ المفید؛ ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

[ فدعى بكر بن حمران الاحمري فقال له : اصعد فلتكن أنت الذي تضرب عنقه ، فصعد به و هو يكبر و يستغفر الله و يصلى على رسوله و يقول : أللهم احكم بيننا و بين قوم غرونا و كذبونا و خذلونا ، و اشرفوا على موضع الحذائين اليوم ، فضربت عنقه و أتبع جسده رأسه .

و قام محمد بن الاشعث إلى عبيد الله بن زياد فكلمه في هانى بن عروة فقال : انك قد عرفت منزلة هانى في المصر و بينه في العشيرة ، و قد علم قومه انى أنا و صاحبي سقناه إليك ، فانشدك الله لما وهبته لي ، فانى أكره عداوة المصر و أهله لي ، فوعده أن يفعل ، ثم بداله ، فأمر بهاني في الحال فقال : أخرجوه إلى السوق فاضربوا عنقه ، فاخرج هانى حتى انتهى به مكانا من السوق كان يباع فيه الغنم ، و هو مكتوف فجعل يقول : وامذ حجاه و لا مذحج لي اليوم ، يا مذ حجاه يا مذ حجاه ! و أين مذحج ! فلما راى ان أحدا لا ينصره جذب يده فنزعها من الكتاف ، ثم قال : اما من عصا أو ] نارا حتى ) كفت : كجاست اين مردى كه مسلم بن عقيل شمشير بسرش زده بود ؟ ( مقصودش بكر بن حمران بود كه جريان جنك أو با مسلم بيش از اين كذشت ، ولي شنانشه از داستان كذشته بر ميآيد ضربت حضرت مسلم بر آنمرد شنان بود كه أو را از با در آورد و ديكر يا زنده نبود ، و يا قادر بانجام شنين كارى كه ابن زياد باو دستور داد نبوده و الله العالم ) بس بكران بن حمران احمرى را خواندند و شون آمد باو كفت : بالاى بام بر و و ( براى اينكه انتقام ضربتي كه از أو خورده اى بكيرى ) تو أو را كردن بزن ، بس آنمرد دست مسلم را كرفته ببام برد و آنجناب تكبير ( الله اكبر ) ميكفت : و استغفار ميكرد ، و درود بر رسول خدا ميفرستاد و ميفرمود : بار خدايا تو داورى كن ميان ما و ميان آنمردمى كه ما را فريب داده ، و دروغ زدند ، و دست از يارى ما بر داشتند ، واو را بر بالاى قصر بجائى كه اكنون ( يعنى زمان شيخ مفيدره ) جاى كفش دوزان است سرا زير كرده كردنش را زدند و سر را ببائين انداخته و دنبال آن بدنش را نيز بزير انداختند ( و با اين كيفيت جانخراش أو را شهيد كردند ) .

محمد بن اشعث بر خاست ودر باره هانى بيش ابن زياد شفاعت كرد و براى آزادى أو كفتكو كرده كفت : همانا تو رتبه و مقام هانى را در اين شهر ميدانى ، و شخصيت أو را در ميان تيره و تبار أو مى شناسى ، و قبيله أو ميدانندكه أو را من و رفيقم ( اسماء بن خارجة ) بنزد تو أورده ايم ، بس تو را بخدا سوكندت دهم أو را بمن ببخش شون من دشمنى مردم اين شهر و خانواده اورا براى خويشتن خوش ندارم ابن زياد وعده داد كه وساطت أو را ببذيرد ، سبس بشيمان شد ( و تصميم بكشتن هانى كرفت ) و دستور داد در همانحال هانى را حاضر كنند و كفت : أو را ببازار ببريد و كردنش را بزنيد ، بس هانى را بيرون أورده تا اورا بجائى ازبازار بردند كه در آنجا كوسفند ميفروختند ، و هاني كت بسته بود ، و فرياد ميزد : اى قبيله مذحج ( كجائيد ) و امروز مذحج براى من نيست ! و كجاست قبيله مذحج ( و باين ترتيب

/ 363