امامت به معني رهبري اجتماع - امامت و رهبری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت و رهبری - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اينجا بگو حق با اين هست يا نيست . حالا اگر يك مورد استثنايي باشد مطلب ديگري است ولي به طور كلي قضاوتهاي پيمبر بر اساس ظاهر است همان طوري كه ديگران قضاوت مي كنند منتها در سطح خيلي بهتر و بالاتر

خودش هم فرمود من مأمورم كه به ظاهر حكم كنم يعني مدعي و منكري پيدا مي شوند و مثلا مدعي دو تا شاهد عادل دارد . پيمبر بر اساس همين مدرك حكم مي كند . اين ، حكمي است كه پيمبر كرده [ نه اينكه به او وحي شده باشد ] . در شأن سوم هم پيمبر به موجب اينكه سائس و رهبر اجتماع است ، اگر فرماني بدهد ير از فرماني است كه طي آن وحي خدا را ابلا مي كند . خدا به او اختيار چنين رهبري را داده و اين حق را به او واگذار كرده است . او هم به حكم اينكه رهبر است كار مي كند و لهذا احيانا مشورت مي نمايد .

ما مي بينيم در جنگهاي احد ، بدر و در خيلي جاهاي ديگر پيمبر اكرم با اصحابش مشورت كرد . در حكم خدا نمي شود مشورت كرد . آيا هيچگاه پيمبر با اصحابش مشورت كرد كه نماز مرب را اينطور بخوانيم يا آنطور ؟

بلكه مسائلي پيش مي آمد كه وقتي درباره آنها با او سخن مي گفتند ، مي فرمود اين مسائل به من مربوط نيست ، من جانب الله چنين است و ير از اين هم نمي تواند باشد . ولي در اينگونه مسائل [ يعني در ير حكم خدا ] احيانا پيمبر مشورت مي كندو از ديگران نظر مي خواهد . پس اگر در موردي پيمبر اكرم فرمان داد چنين بكنيد ، اين ، به حكم اختياري است كه خدا به او داده است . اگر هم در يك مورد بالخصوص وحيي شده باشد ، يك امر استثنايي است و جنبه استثنايي دارد نه اينكه در تمام كارها و جزئياتي كه پيمبر به عنوان رئيس اجتماع در اداره اجتماع انجام مي داد ، به او وحي مي شد كه در اينجا چنين كن و در آنجا چنان ، و در اينگونه مسائل هم پيمبر فقط پيام رسان باشد . پس پيمبر اكرم مسلما داراي اين شئون متعدد بوده است در آن واحد .

امامت به معني رهبري اجتماع

مسئله امامت به معني اولي كه عرض كردم ، همين رياست عامه است . يعني پيمبر كه از دنيا مي رود يكي از شئون او كه بلا تكليف مي ماند ، رهبري اجتماع است . اجتماع زعيم مي خواهد و هيچكس در اين جهت ترديد ندارد . زعيم اجتماع بعد از پيمبر كيست ؟

اينست مسئله اي كه اصل آن را هم شيعه قبول دارد و هم سني . هم شيعه قبول دارد كه اجتماع نيازمند به يك زعيم و رهبر عالي و فرمانده است و هم سني . و در همين جاست كه مسئله خلافت به آن شكل مطرح است . شيعه مي گويد پيمبر ( ص ) رهبر و زعيم بعد از خودش را تعيين كردو گفت بعد از من زمام امور مسلمين بايد بدست علي ( ع ) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقي كه دارند اين مطلب را لااقل به شكلي كه شيعه قبول دارد ، قبول ندارند و مي گويند در اين جهت پيمبر شخص معيني را تعيين نكرد و وظيفه خود مسلمين بوده استكه رهبر را بعد از پيمبر انتخاب كنند . پس آنها هم اصل امامت و پيشوايي را كه مسلمين بايد پيشوا داشته باشند قبول دارند منتها آنها مي گويند پيشوا به آن شكل تعيين مي شود و شيعه مي گويد خير ، به آن شكل تعيين شد ، پيشوا را خود پيمبر اكرم به وحي الهي تعيين كرد .

اگر مسئله امامت در همين حد مي بود يعني سخن فقط در رهبر سياسي مسلمين بعد از پيمبر بود ، انصافا ما هم كه شيعه هستيم امامت را جزء فروع دين قرار مي داديم نه اصول دين .

مي گفتيم اين يك مسئله فرعي است مثل نماز . اما شيعه كه قائل به امامت است تنها به اين حد اكتفا نمي كند كه علي ( ع ) يكي از اصحاب پيمبر ، ابوبكر و عمر و عثمان و صدها نفر ديگر حتي سلمان و ابي ذر هم يكي از اصحاب پيمبر بودند و علي ( ع ) از آنها برتر بوده ، افضل و اعلم و اتقي و اليق از آنها بوده و پيمبر هم او را معين كرده بود .

نه ، شيعه در اين حد واقف نيست ، دو مسئله ديگر مي گويد كه اصلا اهل تسنن به اين دو مسئله در مورد احدي قائل نيستند نه اينكه قائل هستند و از علي ( ع ) نفي مي كنند . يكي مسئله امامت به معني مرجعيت ديني است .

امامت به معني مرجعيت ديني

گفتيم كه پيمبر مبل وحي بود . مردم وقتي مي خواستند از متن اسلام بپرسند ، از پيمبر مي پرسيدند ، آنچه را كه در قرآن نبود از پيمبر سئوال مي كردند . مسئله اينست كه آيا هر چه اسلام مي خواسته از احكام و دستورات و معارف بيان كند ، همان است كه در قرآن آمده و خود پيمبر هم به عموم مردم گفته است ؟ يا نه ، آنچه پيمبر براي عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمي داد كه تمام دستورات اسلام باشد . علي ( ع ) وصي پيمبر بود و پيامبر تمام كما كيف اسلام و لااقل كليات اسلام را ، آنچه را كه هست و بايد گفته بشود، به علي ( ع ) گفت و او را به عنوان يك عالم فوق العاده تعليم يافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خويش و كسي كه حتي مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمي كند و نا گفته اي از جانب خدا نيست الا اينكه او مي داند ، معرفي كرد و گفت ايها الناس ! بعد از من در مسائل ديني هر چه مي خواهيد سؤال بكنيد ، از وصي من و اوصياي من بپرسيد . در واقع در اينجا امامت ، نوعي كارشناسي اسلام
مي شود اما يك كارشناسي خيلي بالاتر از حد يك مجتهد ، كارشناسي من جانب الله ، [ و ائمه ] يعني افرادي كه اسلام شناس هستند البته نه اسلامشناساني كه از روي عقل و فكر خودشان اسلام را شناخته باشند كه قهرا جايز الخطا باشند
بلكه افرادي كه از يك طريق رمزي و يبي كه بر ما مجهول است ، علوم اسلام را از پيمبر گرفته اند ، از پيمبر ( ص ) رسيده به علي ( ع ) و از علي ( ع ) رسيده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه ، علم اسلام ، يك علم معصوم ير مخطي كه هيچ خطا نمي كند ، از هر امامي به امامان بعد رسيده است . اهل تسنن براي هيچكس چنين مقامي قائل نيستند . پس آنها در اينگونه امامت ، اصلا قائل به وجود امام نيستند ، قائل به امامت نيستند نه اينكه قائل به امامت هستند و مي گويند علي ( ع ) امام نيست و ابوبكر چنين است .

براي ابوبكر و عمر و عثمان و به طور كلي براي هيچيك از صحابه چنين شأن و مقامي قائل نيستند و لهذا در كتابهاي خودشان هزاران اشتباه را از ابوبكر و عمر در مسائل ديني نقل مي كنند . ولي شيعه امامان خودش را معصوم از خطا مي داندو محال است كه به خطايي براي امام اقرار بكند . [ در كتابهاي اهل تسنن مثلا آمده است ] ابوبكر در فلان جا چنين گفت ، اشتباه كرد بعد خودش گفت : ان لي شيطانا يعتريني يك شيطاني است كه گاهي بر من مسلط مي شود و من اشتباهاتي مي كنم .و يا عمر در فلان جا اشتباه و خطا كرد و بعد گفت اين زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند . مي گويند وقتي كه ابوبكر مرد ، خاندان او و از جمله عايشه كه دختر ابوبكر و همسر پيمبر بود گريه و شيون مي كردند . صداي
شيون كه از خانه ابوبكر بلند شد عمر پيام داد كه به اين زنها بگوئيد ساكت شوند . ساكت نشدند . دو مرتبه پيام داد بگوئيد ساكت شوند اگر نه با تازيانه ادبشان مي كنم . هي پيام پشت سر پيام . به عايشه گفتند عمر دارد تهديد مي كند و مي گويد گريه نكنيد .

گفت پسر خطاب را بگوئيد بيايد تا ببينم چه مي گويد . عمر به احترام عايشه آمد . عايشه گفت چه مي گويي كه پشت سر هم پيام مي دهي ؟ گفت من از پيمبر شنيدم كه اگر كسي بميرد و كسانش برايش بگريند ، هر چه اينها بگريند او معذب مي شود ، گريه هاي اينها عذاب است براي او . عايشه گفت تو نفهميده اي ، اشتباه كرده اي ، قضيه چيز ديگري است ، من مي دانم قضيه چيست : يك وقت مرد يهودي خبيثي مرده بود و كسانش داشتند براي او گريه مي كردند . پيمبر فرمود در حاليكه اينها مي گريند ، او دارد عذاب مي شود . نگفت گريه اينها سبب عذاب اوست بلكه گفت اينها دارند برايش مي گريند ولي نمي دانند كه او دارد عذاب مي شود . اين چه ربطي دارد به اين مسئله ؟ ! به علاوه اگر گريه كردن بر ميت حرام باشد ، ما گناه مي كنيم
چرا خدا يك بي گناه را عذاب كند ؟ ! او چه گناهي دارد كه ما گريه كنيم و خدا او را عذاب كند ؟ ! عمر گفت عجب ! اينطور بوده مطلب ؟ ! عايشه گفت بله اينطور بوده . عمر گفت اگر زنها نبودند ، عمر هلاك شده بود . خود اهل تسنن مي گويند
عمر در هفتاد مورد ( يعني در موارد زياد ، و واقعا هم موارد خيلي زياد است ) گفت : لولا علي لهلك عمر . اميرالمؤمنين اشتباهاتش را تصحيح مي كرد ، او هم به خطايش اقرار مي نمود. پس آنها قائل به چنين امتي نيستند . ماهيت بحث
برمي گردد به اين معنا كه مسلما وحي فقط به پيمبر اكرم مي شد . ما نمي گوئيم كه به ائمه ( ع ) وحي مي شود . اسلام را فقط پيمبر ( ص ) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را كه بايد گفته بشود ، به پيمبر گفت .

اينطور نيست كه قسمتي از دستورات اسلام نگفته به پيمبر مانده باشد . ولي آيا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقي ماند يا نه ؟ اهل تسنن حرفشان اينست كه دستورات اسلام هر چه بود همان بود كه پيمبر به صحابه اش گفت .

بعد در مسائلي كه در مورد آنها از صحابه هم چيزي روايت نشده گير مي كنند كه چه كنيم ؟ اينجاست كه مسئله قياس وارد مي شود و مي گويند ما اينها را با قانون قياس و مقايسه گرفتن تكميل مي كنيم كه اميرالمؤمنين در نهج البلاه مي فرمايد
يعني خدا دين ناقص فرستاد كه شما بيائيد تكميلش كنيد ؟ ! ولي شيعه مي گويد نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پيمبر وحي كرد و نه پيمبر آنها را ناقص براي مردم بيان كرد . پيمبر كاملش را بيان كرد اما آنچه پيمبر كامل بيان كرد، همه ، آنهايي نبود كه به عموم مردم گفت ( بسياري از دستورات بود كه اصلا موضوع آنها در زمان پيمبر پيدا نشد ، بعدها سؤالش را مي كردند ) بلكه همه دستوراتي را كه من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفتو به او فرمود تو براي مردم بيان كن . اينجاست كه مسئله عصمت هم به ميان مي آيد . شيعه مي گويد همانطور كه امكان نداشت خود پيمبر در گفته خودش عمدا يا سهوا دچار اشتباه شود ، آن شاگرد خاص پيمبر هم امكان نداشت كه دچار خطا يا اشتباه شود . زيرا همانگونه كه پيمبر به نوعي از انواع مؤيد به تأييد الهي بود ، اين شاگرد خاص هم مؤيد به تأييد الهي بود . پس اين ، مرتبه ديگري است براي امامت .

امامت به معني ولايت

امامت ، درجه و مرتبه سومي دارد كه اوج مفهوم امامت است و كتابهاي شيعه پر است از اين مطلب ، و وجه مشترك ميان تشيع و تصوف است . البته از اينكه مي گويم وجه مشترك ، سوء تعبير نكنيد .

چون ممكن است شما با حرفهاي مستشرقين در اين زمينه روبرو شويد كه مسئله را به همين شكل مطرح مي كنند . مسئله اي است كه در ميان عرفا شديدا مطرح است و در تشيع نيز از صدر اسلام مطرح بوده و من يادم هستكه كربن حدود ده سال پيش در مصاحبه اي كه با علامه طباطبائي داشت ، از جمله سؤالاتي كه كرد اين بود كه اين مسئله را آيا شيعه از متصوفه گرفته اند يا متصوفه از شيعه ؟ مي خواست بگويد از اين دو تا يكي از ديگري گرفته است .

علامه طباطبايي گفتند متصوفه از شيعه گرفته اند براي اينكه اين مسئله از زماني در ميان شيعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتي به خود نگرفته بود و هنوز اين مسائل در ميان متصوفه مطرح نبود . بعدها اين مسئله در ميان متصوفه مطرح شده است .

پس اگر بنا بشود كه از اين دو تا يكي از ديگري گرفته باشد ، بايد گفت متصوفه از شيعه گرفته اند . اين مسئله ، مسئله انسان كامل و به تعبير ديگر حجت زمان است . عرفا و متصوفه روي اين مطلب خيلي تكيه دارند . مولوي مي گويد " پس به هر دوري ولي قائم است " در هر دوره اي يك انسان كامل كه حامل معنويت كلي انسانيت است وجود دارد .

هيچ عصر و زماني از يك ولي كامل كه آنها گاهي از او تعبير به قطب مي كنند ، خالي نيست . و براي آن ولي كامل كه انسانيت را به طور كامل دارد مقاماتي قائل هستند كه از اذهان ما خيلي دور است . از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر يعني دلهاست بدين معني كه ا و يك روح كلي است محيط بر همه روحها . باز مولوي در داستان ابراهيم ادهم كه البته افسانه است ، در اين مورد اشاره اي دارد . او افسانه ها را ذكر مي كند به اعتبار اينكه مي خواهد مطلب خودش را بگويد . هدف او نقل تاريخ نيست .

افسانه اي را نقل مي كند تا مطلبش را بفهماند . [ مي گويد ] ابراهيم ادهم به كنار دريا رفت و سوزني را به دريا انداخت و بعد سوزن را خواست . ماهيها سر از دريا در آوردند در حاليكه به دهان هر كدامشان سوزني بود . تا آنجا كه مي گويد :




  • دل نگه داريد اي بي حاصلان
    دل نگه داريد اي بي حاصلان



در حضور حضرت صاحبدلان و تا آنجا كه مي گويد آن شيخ يعني آن پير از انديشه آن طرف واقف شد :




  • شيخ واقف گشت از انديشه اش
    شيخ چون شير است و دلها بيشه اش



  • شيخ چون شير است و دلها بيشه اش
    شيخ چون شير است و دلها بيشه اش



مسئله ولايت در شيعه معمولا به آن معناي خيلي به اصطلاح ليظش مطرح است ، به معني حجت زمان كه هيچ زماني خالي از حجت نيست و لولا الحجة لساخط الارض باهلها يعني هيچوقت نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك انسان كامل خالي باشد .و براي آن انسان كامل مقامات و درجات زيادي قائلند و ما در الب زيارتها كه مي خوانيم به چنين ولايت و امامتي اقرار و اعتراف مي كنيم يعني معتقديم كه امام داراي چنين روح كلي است . ما در زيارت مي گوئيم ( اين را همه ما هميشه مي خوانيم و جزء اصول تشيع است ) : اشهد انك تشهد مقامي و تسمع كلامي و ترد سلامي ( تازه ما براي مرده اش مي گوئيم . البته از نظر ما مرده و زنده او فرقي ندارند.

چنين نيست كه زنده اش اينطور نبوده و فقط مرده اش اينطور است . ) من گواهي مي دهم كه تو الان وجود مرا در اينجا حس و ادراك
مي گويد دارد يا نه ؟ و اگر دلالت دارد آيا
فقط امامت به معني رهبري سياسي و اجتماعي را مي گويد يا امامت به معني مرجعيت ديني و حتي امامت به معني ولايت معنوي را هم مي گويد ؟ از اين كه فار شديم بايد وارد بحث امامت در سنت بشويم ببينيم كه در سنت پيمبر ( ص ) راجع به امامت چه آمده .

بعد مسئله را از نظر عقلي تجزيه و تحليل كنيم كه عقل در هر يك از سه مرحله امامت چه چيز را قبول مي كند ؟ آيا مي گويد از نظر رهبري اجتماعي حق با اهل تسنن است و جانشين پيمبر
( ص )
بايد به وسيله شوراي مردم انتخاب شود يا اينكه پيمبر جانشين خود را تعيين كرده است ؟ همين طور در آن دوتاي ديگر عقل چه مي گويد ؟

حديثي در باب امامت

قبل از ذكر آيات قرآن در باب امامت ، حديث معرفي را برايتان عرض مي كنم كه آن را هم شيعه روايت كرده است و هم سني . معمولا حديثي را كه مورد اتفاق شيعه و سني باشد ، نمي شود كوچك شمرد
زيرا وقتي هر دو فريق از دو طريق روايت مي كنند تقريبا نشاندهنده اينست كه پيمبر اكرم يا امام قطعا اين مطلب را فرموده است . البته عبارتها كمي با هم فرق مي كنند ولي مضمون آنها تقريبا يكي است .

اين حديث را ما شيعيان الب به اين عبارت نقل مي كنيم : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ( 1 ) هر كس بميرد و پيشواي زمان خود را نشناسد ، مرده است از نوع مردن زمان جاهليت .
اين ، تعبير خيلي شديدي است چون در زمان جاهليت مردم اصلا مشرك بودند و حتي توحيد و نبوت هم نداشتند . اين حديث در كتب شيعه زياد آمده و با اصول شيعه هم صد در صد قابل انطباق

1 - دلائل الصدق صفحات 6 و . 13

/ 75