منع كتابت حديث - امامت و رهبری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت و رهبری - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كرده اند . در ايامي كه ما در قم بوديم ، اوايلي بود كه " رساله الاسلام " كه رساله اي است كه دار التقريب منتشر مي كند ، منتشر مي شد . در آنجا يكي از علماي اهل تسنن در مقاله اي اين حديث را به اين شكل نقل كرده بود كه پيمبر فرمود : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و سنتي . مرحوم آية الله بروجردي كه مردي بودو اقعا و به تمام معنا عالم و روحاني و در اينگونه مسائل بسيار عاقلانه فكر مي كرد ، طلبه فاضلي به نام آقا شيخ قوام و شنوه اي را كه خيلي اهل كتاب و تتبع بود و نسبتا مرد خوبي هم هست ، راهنمايي كردند كه اين حديث را از كتب اهل تسنن استخراج كنند كه شايد در بيش از دويست كتاب از كتب معتبر و مورد اعتماد اهل تسنن نوشته اند كه پيمبر فرمود : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي . و اين حديث در مقامات متعدد ب وده چون پيمبر ( ص )
اين مطلب را در جاهاي مختلف به همين شكل فرموده است .

البته منظور اين نيست كه پيمبر ( ص ) حتي يك بار هم نگفته است كه من دو چيز در ميان شما مي گذارم ، كتاب و سنت ، چون منافاتي نيست بين " كتاب و سنت " و " كتاب و عترت " زيرا عترت براي بيان سنت است .

صحبت اين نيست كه ما به سنت رجوع كنيم يا به عترت مثل اينكه سنت موجودي از پيمبر داريم و يك عترت در كنار آن ، يا بايد به سنت مراجعه كنيم يا به عترت ! بلكه سخن اينست كه عترت است كه مبين واقعي سنت استو تمام سنت نزد آنهاست . كتاب الله و عترتي يعني شما بايد سنت مرا از عترت من تلقي كنيد . علاوه بر اين ، خود همين كه مي گوئيم پيمبر فرمود : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي سنت است چون حديث پيمبر است . منافاتي ميان ايندو نيست . تازه اگر در يك جا كه آن هم قطعي نيست پيمبر
فرموده باشد : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و سنتي در چندين جاي ديگر به آن صورت فرموده . اگر در يك كتاب به اين صورت نوشته شده ، لااقل در دويست كتاب ديگر به آن صورت نوشته شده است .

به هر حال آن شخص رساله اي در اين زمينه تهيه كرد و آن را فرستادند به دارالتقريب مصر . دارالتقريب هم بي انصافي نكرد و همان كتاب را چاپ و پخش كرد چون مستند بود و نمي توانستند آنرا رد كنند و بگويند چنين چيزي نيست ، قابل رد كردن نبود . حالا اگر مرحوم آية الله بروجردي مي خواست مثل ديگران عمل كند ، جار و جنجال و هياهو راه مي انداخت كه اينها چه مي گويند ؟ ! مي خواهند حقوق اهل بيت را از بين ببرند ، اينها سوء نيت دارندو . . . بنابر اين آن روح اصلي امامت اينست كه اسلام كه ديني است جامع و كلي و پر فرو ، آيا بيان آن همان مقداري است كه در قرآن اصول و كلياتش ذكر شده و در كلمات پيمبر اكرم كه خود اهل تسنن هم روايت كرده اند ، توضيحاتش بيان گرديده است ؟

هر چه اسلام بود ، همين بود ؟ البته نازل شدن اسلام بر پيمبر تمام شد ولي آيا اسلام بيان شده همان بود ؟ ، [ تمام اسلام نازل شده بود ؟ ] يا اينكه بعد از پيمبر ( ص ) اسلام نازل شده بر ايشان كه هنوز خيلي از مسائل آن از باب اينكه بايد حاجت پيش بيايد ، زمان بگذرد و تدريجا بيان شود بيان نشده بود ، نزد علي ( ع ) بود كه ايشان مي بايست براي مردم بيان كند . در اين صورت همين حديث كتاب الله و عترتي عصمت را هم بيان مي كند زيرا پيمبر مي فرمايد دين را از اين دو منبع بگيريد . همانطور كه قرآن معصوم است يعني در آن خطا وجود ندارد ، آن ديگري هم معصوم است . محال است كه پيمبر
به اين قاطعيت بگويد بعد از من دين را از فلان شخص بگيريد ولي آن شخص برخي از سخنانش اشتباه باشد . اينجاست كه فرضيه شيعه با فرضيه اهل تسنن در مسئله بيان و اخذ دين در اساس فرق مي كند . آنها مي گويند همانطور كه با رفتن پيمبر وحي منقطع شد ، بيان واقعي دين يعني آن بياني كه معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام شد . هر چه از قرآن و احاديثي كه از پيمبر رسيده استنباط كرديم ، همان است و ديگر چيزي نيست .

منع كتابت حديث

جرياني را خود اينها بوجود آوردند كه فرضيه شان را ضعيف كرد و آن اينست كه عمر كتابت حديث پيمبر را منع كرد و اين ، يك واقعيت تاريخي است . ما اگر نخواهيم از زبان يك شيعه با بدبيني صحبت كنيم خودمان را مي گذاريم به جاي يك مستشرق اروپايي كه نه شيعه است و نه سني .

او خيلي هم بخواهد خوشبين باشد اينطور خواهد گفت كه عمر از باب اينكه اصرار زياد داشت كه تنها مرجع ، قرآن باشد و رفتن زياد مردم به دنبال حديث سبب مي شد كه مراجعه شان به قرآن كم شود ، جلوي كتابت حديث را گرفت . اين از قطعيات تاريخ است و فقط حرف ما شيعيان نيست.

در زمان عمر جرئت نمي كردند حديثي از پيمبر بنويسند و بگويند اين را پيمبر گفته ، يا بنشينند و روايت حديث از پيمبر كنند ( البته نقل حديث ممنوع نبود ) ، تا زمان عمر بن عبدالعزيز كه در سال 99 هجري به خلافت رسيدو در سنه 1(*)1 هجري از دنيا رفت و دستور به كتابت حديث داد . تازه بعد از آنكه عمر بن عبدالعزيز اين سنت عمري را بهم زد و گفت احاديث پيمبر بايد نوشته شود ، افرادي كه سينه به
سينه چيزي از احاديث پيمبر ضبط داشتند آمدند و روايت كردند و نوشته شد . اين جريان سبب شد كه قسمتي از احاديث پيمبر از ميان برود . مي دانيم احكامي كه در قرآن بيان شده خيلي مختصر و جزئي است و قرآن همه اش كليات است . مثلا قرآن كه اينهمه بر نماز اصرار دارد
درباره آن از اقيموا الصلوش و اسجد و اركعوا سجود كنيد ، ركوع كنيد تجاوز نكرده و حتي توضيح نداده است كه نماز را به چه شكلي بايد خواند . همچنين درباره حج كه اين همه دستور دارد و پيمبر ( ص ) خودشان به آن دستورات عمل مي كردند ، در قرآن چيزي بيان نشده ، سنت پيمبر هم كه عملا به اين شكل در آمد .

حالا اگر به اين شكل هم در نيامده بود ، پيمبر ( ص ) مگر چقدر فرصت پيدا كرد كه حلال و حرام را بيان كند . در سيزده سال مكه مردمي كه با وجود فشارها و تضييقات بسيار مسلمان شدند ، شايد چهار صد نفر نمي شدند . در آن مضيقه ها ملاقات با رسول اكرم قاچاقي صورت مي گرفت و يك عده هفتاد خانواري كه شايد نصف يا بيشتر جمعيت مسلمانان را تشكيل مي دادند
به حبشه مهاجرت كردند . البته مدينه از اين نظر فرصتي بود اما گرفتاريهاي پيمبر در مدينه نيز زياد بود . اگر رسول اكرم در همه اين بيست و سه سال مثل يك معلم مي بود كه فقط مي رفت سر كلاس و به مردم تعليم مي داد شايد وافي نبود براي اينكه همه آنچه را كه اسلام دارد بيان كند ، تا چه رسد با اين تاريخ موجود خصوصا كه اسلام در تمام شئون زندگي بشر حكم دارد .

استفاده از قياس

نتيجه اين حرفي كه اهل تسنن گفته اند اين شد كه عملا نارسائيهايي در احكام اسلام مشاهده كردند . مسئله اي پيش
مي آمد ، مي ديدند در قرآن حكم اين مسئله بيان نشده است . به سنت ( آن مقدار نقلهايي كه دارند ) مراجعه مي كردند ، مي ديدند هيچ حكمي درباره اين مسئله وجود ندارد . بي حكم هم كه نمي تواند باشد ، چه كار بايد كرد ؟ گفتند " قياس " . قياس يعني ما بر اساس مشابهت ميان مواردي كه درباره آنها حكمي در قرآن يا سنت موجود است ، و مسئله مورد نظر حكم كنيم بگوئيم در فلان جا اينطور گفته ، اينجا هم كه بي شباهت به آنجا نيست ، همان حكم را دارد . شايد در آنجا كه پيمبر ( ص ) فلان دستور را داده به اين مناط و علت و فلسفه بوده ، اين فلسفه در اينجا هم وجود دارد ، پس اينجا هم آنطور مي گوئيم . بر اساس " شايد " است . به علاوه آنجا كه سنت نارسا بود ، يكي و دو تا نبود . دنياي اسلام مخصوصا در زمان عباسيان توسعه پيدا كرد و كشورهاي مختلف فتح شد و احتياجات ، مرتب مسئله مي آفريد . نگاه مي كردند
به كتاب و سنت ، مي ديدند حكم اين مسائل وجود ندارد . مرتب قياس مي كردند . دو فرقه شدند ، يك فرقه منكر قياس شدند نظير احمد بن حنبل و مالك بن انس ( كه مي گويند در تمام عمرش فقط در دو مسئله قياس كرد ) ، فرقه ديگر جلوي قياس را باز گذاشتند
رفت تا آسمان هفتم مثل ابو حنيفه . ابو حنيفه مي گفت اين سنتهايي كه از پيمبر رسيده اصلا قابل اعتماد نيست كه واقعا پيمبر گفته باشد . مي گويند گفته است فقط پانزده حديث بر من ثابت است كه پيمبر فرموده ، بقيه ثابت نيست . در بقيه قياس مي كرد .

شافعي موضعي بينابين داشت ، در بعضي موارد به احاديث اعتماد مي كرد و در بعضي ديگر قياس مي نمود . يك فقه شلم شورباي عجيبي بوجود آمد . مي گويند ابوحنيفه چون اصلا ايراني بود و ذهن ايرانيها
بيشتر به مسائل عقلي توجه دارد و نيز در عراق سكونت داشت و از اهل حديث كه مركزشان مدينه بود دور بود ، خيلي قياس بود ، مي نشست و با خيال خودش قياس درست مي كرد . حتي اهل تسنن هم نوشته اند كه روزي رفت به سلماني . ريشش جوگندمي بودو هنوز موي سفيدش زياد نبود . به سلماني گفت اين موهاي سفيد را بكن . مي خواست از ريشه در بياورد كه اصلا در نيايد . سلماني گفت اتفاقا خاصيت موي سفيد اينست كه اگر بكني بيشتر درمي آيد . گفت پس موهاي سياه را بكن . اين ، قياس است .

قياس گرفت : اگر اين درست باشد كه چنانچه موي سفيد را بكني بيشتر درمي آيد ، پس موهاي سياه را بكن كه بيشتر در بيايند . در صورتي كه اگر چنين قاعده اي باشد ، فقط در موي سفيد است و ديگر در موي سياه جاري نيست . در فقه هم همينطور عمل مي كرد .

قياس از نظر شيعه

و قتي ما به روايات شيعه مراجعه مي كنيم مي بينيم ريشه اين مطلب را از اينجا مي زنند كه اصلا ريشه اين فكر ، خطا و اشتباه است كه كتاب و سنت وافي نيست . مسئله رجوع به قياس از اينجا ناشي مي شود كه مي گويند كتاب و سنت براي بيان احكام وافي نيست .

چون وافي نيست ، برويم دنبال قياس . نه ، آنقدر از پيمبر به طور مستقيم يا ير مستقيم به وسيله اوصياي ايشان سنت رسيده است كه با مراجعه به كليات اين سنت ، نيازي به قياس نيست . اينست روح امامت از نظر ديني .

اسلام فقط يك مسلك نيست كه بعد از آنكه مبتكر آن مسلك ، ايدئولوژيس را پديد آورد ، بگويد حالا اين مكتب براي اجرا حكومت مي خواهد ، حكومت را چكار كند . اسلام يك دين است . وضع يك دين آنهم ديني مانند اسلام را بايد
در نظر گرفت .

با وجود معصوم جاي انتخاب نيست

مسئله امامت از جنبه زعامت و حكومت اينست كه حالا كه بعد از پيمبر مانند زمان ايشان معصوم وجود دارد و پيمبر وصيي براي خود معين كرده است كه او در سطح افراد ديگر نيست و از نظر صلاحيت مثل خود پيمبر استثنايي است ، ديگر جاي انتخاب و شورا و اين حرفها نيست . همانطور كه در زمان پيمبر نمي گفتند كه پيمبر فقط پيام آور است و وحي به او نازل مي شود ، تكليف حكومت با شور است و مردم بيايند رأي بدهند كه آيا خود پيمبر را حاكم قرار دهيم يا شخص ديگر را ، بلكه اينطور فكر مي كردندكه با وجود پيمبر ، اين بشر فوق بشر كه در مرحله اي است كه با عالم وحي اتصال دارد ، اصلا اين مسئله مطرح نيست ، بعد از ايشان نيز جاي اين سخنان نيست . زيرا پيمبر ( ص ) اوصياي دوازده گانه اي داشته استكه اينها بايد در طول دو سه قرن پايه اسلام را محكم كنند و اسلام از يك منبع صاف و خطا ناپذيري بيان شود . با وجود چنين كساني براي بيان احكام اسلامي ، ديگر جاي انتخاب و شورا و اين حرفها نيست .

آيا ما شخص معصوم از خطا و عالم به تمام معنا داشته باشيم كه حتي امكان اشتباه هم برايش وجود ندارد و با اين حال برويم شخص ديگري را به جاي او انتخاب كنيم ؟ ! گذشته از اينكه چون علي ( ع ) به مقام امامت به اين معني كه عرض مي كنم تعيين شده است
قهرا مقام زعامت دنيوي هم شأن او خواهد بود ، پيمبر براي همين مقام هم تصريح كرده است . اما پيمبر كه علي را براي اين مقام تصريح كرده به خاطر اينست كه علي ( ع ) آن مقام ديگر را واجد است . بنابر اين در زمان يبت امام
زمان ( ع ) كه ديگر مسئله امام معصوم حاضري كه مبسوط اليد باشد مطرح نيست يا اگر فرضا حوادث صدر اسلام پيش نمي آمد و اميرالمؤمنين خليفه مي شد و بعد امام حسن و بعد امام حسين تا زمان حضرت حجت و موجبي هم براي يبت پيش نمي آمد ، بعد كه امام معصومي در ميان مردم نبود ، مسئله حكومت مسئله ديگري مي شد و آنوقت بايد گفت تكليف مسئله حكومت چيست ؟ آيا حاكم حتما بايد فقيه جامع الشرايط باشد يا چنين چيزي لازم نيست . آيا حاكم را مردم انتخاب بكنند ؟ و . . . بنابر اين ما نبايد مسئله امامت را از اول به صورت يك مسئله خيلي ساده دنياوي يعني حكومت مطرح كنيم
بعد بگوئيم آيا از نظر اسلام حكومت ، استبدادي و تنصيصي است يا [ انتخابي ] ؟ و سپس بگوئيم چطور شده كه شيعه مي گويد حكومت بايد اينچنين باشد ؟ نه ، مسئله ، به اين شكل مطرح نيست . در شيعه امامت مطرح است . يك شأن امام حكومت استو البته با وجود امام معصوم جاي حكومت كردن كس ديگري نيست همينطور كه با وجود پيمبر اكرم جاي حكومت كردن كس ديگري نيست . و پيمبر اكرم علي ( ع ) را براي امامت تعيين كرده است كه لازمه امامت حكومت كردن هم هست و گذشته از اين ، در مواقعي به خود حكومت هم تصريح كرده ولي بر مبناي اينكه امام بعد از شما اوست .

مسئله ولايت معنوي

در جلسه پيش مطلبي را عرض كردم كه البته من خودم شخصا به آن اعتقاد دارم و آنرا هم مطلب اساسي مي دانم منتها اين مطلب شايد از اركان تشيع به شمار نمي رود ، و آن اينكه آيا مقام پيمبر اكرم فقط اين بود كه دستورات الهي ، اصول و فروع اسلام به
او وحي مي شد ؟ آن چيزي كه او مي دانست فقط اسلام واقعي بود و ديگر ماوراي آن ، شأن او نبود كه از جانب خدا بداند ؟ و در مقام عمل و تقوا نيز آيا [ فقط ] در مرحله اي بود مأمون و معصوم از خطا ؟ همچنين آيا مقام ائمه عليهم السلام فقط اينست كه گر چه به ايشان وحي نمي شده است و لي اسلام را به وسيله پيمبر ( ص ) دريافت كرده اند و فروع و كليات و جزئيات اسلام را همچنانكه پيمبر به علمي كه هيچ شائبه اشتباه در آن نبود مي دانست ، آنها نيز مي دانند و در مقام تقوا و عمل هم مأمون و معصوم از خطا هستند ؟ آيا فقط همين است
يا چيزهاي ديگري هم در شخص پيمبر و شخص امام وجود دارد ؟ آيا در ماوراء مسائل مربوط به دين و معارف چه علومي را مي دانستند ؟ آيا اين سخن درست است كه اعمال بر پيمبر عرضه مي شود و حتي اعمال مردم در زمان حيات هر امامي بر آن امام عرضه مي شود
به طوري كه مثلا الان امام زمان ( ع ) نه تنها بر شيعيان بلكه بر همه مردم حاضر و ناظر است و افل نيست ؟ حتي امام ، حي و ميت ندارد . يعني همانطور كه در جلسه پيش عرض كردم وقتي شما به زيارت امام رضا ( ع ) مي رويد و مي گوييد :

السلام عليك در حد اينست كه شما با انسان زنده اي در اين دنيا روبرو مي شويد و مي گوئيد : السلام عليك ، همان مقدار شما را شهود مي كند . اين همان مسئله ولايت است ، ولايت معنوي . در جلسه پيش عرض كردم

در اينجا نقطه التقايي ميان عرفان و تشيع وجود دارد يعني فكرها خيلي به هم نزديك است . اهل عرفان معتقدند در هر دوره اي بايد يك قطب ، يك انسان كامل وجود داشته باشد و شيعه مي گويد در هر دوره اي يك امام و حجت وجود دارد كه او انسان كامل است و . . . فعلا نمي خواهيم اين بحث را مطرح كنيم
چون اين مسئله مورد اختلاف ما و سنيها نيست . اختلاف تشيع و تسنن در آن دو مسئله اول است ، يكي مسئله اي كه ما اسمش را امامت در بيان احكام دين مي گذاريم و ديگر ، امامت به معني زعامت مسلمين .

اهميت حديث ثقلين

را جع به مسئله امامت از حديث : اني تارك فيكم الثقلين كه عرض كردم ، افل نشويد . اگر با يكي از علما يا ير علماي


اهل تسنن روبرو شديد ، بگوئيد آيا پيمبر چنين جمله اي را فرمود يا نه ؟ اگر بگويد نه ، مي توان چندين كتاب از خودشان جلويش گذاشت .

مي بينيد اصلا علماي اهل تسنن نمي توانند در [ وجود و صحت ] چنين حديثي اختلاف داشته باشند و ندارند . ( 1 ) بعد بگوئيد اينكه پيمبر قرآن را بعنوان يك مرجع و عترت را بعنوان مرجع ديگر معين كرده ، عترت چه كساني هستند ؟ آنها اصلا فرقي ميان عترت پيمبر و ير عترت پيمبر قائل نيستند بلكه آنچه كه نقل مي كنند از صحابه و ير صحابه ، از ير علي ( ع ) بيشتر نقل

1 - برخي منبريها و روضه خوانها اين حديث را خراب كردند چون هميشه آنرا مقدمه گريز زدن براي مصيبت خواندن قرار داده اند . انسان خيال مي كند كه مقصود پيمبر در اين حديث فقط اين بوده كه من بعد از خود دو چيز را در ميان شما باقي مي گذارم يكي قرآن كه احترامش كنيد و ديگر عترت كه احترامشان كنيد و به ايشان اهانت نكنيد

/ 75