حكومت يكي از شاخه هاي امامت است - امامت و رهبری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت و رهبری - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شخص خودش تعيين كرده است و ائمه ( ع ) نيز به صلاحديد خودشان [ جانشين خود را تعيين كرده اند ] بنابراين از نظر پيمبر ( ص ) تعيين علي ( ع ) براي خلافت نظير تعيين حاكم است براي مكه و تعيين امير الحاج براي حجاج .

همانطور كه در آنجا كسي نمي گويد كه اگر پيمبر فلان شخص را فرستاد براي حكومت مكه ، يا مثلا معاذ بن جبل را فرستاد به يمن براي تبلي اسلام ، در اثر وحي بود بلكه مي گويند پيمبر به حكم اينكه از ناحيه خداوند مدير و سائس مردم است
در برخي مسائل كه به او وحي نمي رسد به تدبير شخصي خودش عمل مي كند ، [ در اينجا نيز بايد گفت كه پيمبر ( ص ) به تدبير شخصي خودش علي ( ع ) را براي خلافت تعيين كرد ] . اگر ما مسئله امامت را به همين سادگي طرح كنيم كه مسئله حكومت دنياوي مي شود ، ير از اينكه بگوئيم اين مسئله ير از آن امامت محل بحث است ، جواب ديگري نداريم چون همانطور كه عرض كردم اگر مسئله به اين شكل باشد ، اصلا لزومي ندارد كه وحي دخالت كرده باشد . وحي حداكثر همين قدر دخالت مي كند كه اي پيامبر ! تو وظيفه داري كسي را كه صلاح مي داني تعيين كني و او هم براي بعد از خودش هر كسي را كه صلاح مي داند انتخاب كندو همينطور تا دامنه قيامت . اگر امامت را به اين شكل ساده و در سطح حكومت طرح كنيم و بگوئيم امامت يعني حكومت ، آنوقت مي بينيم جاذبه آنچه كه اهل تسنن مي گويند بيشتر از جاذبه آن چيزي است كه شيعه مي گويد . چون آنها مي گويند
يك حاكم حق ندارد حاكم بعدي را خودش تعيين كند بلكه امت بايد تعيين كند ، اهل حل و عقد بايد تعيين كند ، مردم بايد تعيين كنند ، انتخاب او بايد بر اساس اصول دموكراسي صورت بگيرد ، حقي است
مال مردم و مردم حق انتخاب دارند . ولي مسئله به اين سادگي نيست . از نظر مجموع آنچه كه ما در شيعه مي بينيم اين مسئله كه خلافت علي ( ع ) و ساير ائمه عليهم السلام تنصيصي بوده است ، فرع بر يك مسئله ديگر است كه آن مسئله ديگر اساسيتر از اين مسئله است .

در اينجا سؤالي مطرح مي شود و آن اينكه ائمه عليهم السلام دوازده نفر بيشتر نبودند . بعد از دوازده امام تكليف حكومت چيست ؟ فرض كنيم همانطور كه پيمبر اكرم علي ( ع ) را تعيين فرمود حضرت امير حاكم مي شد ، بعد امام حسن ( ع ) و بعد امام حسين ( ع ) تا مي رسيد
به حضرت حجت ( ع ) . در اين صورت قهرا بر اساس فلسفه اي كه ما شيعيان در اين باب داريم ، موجبي هم براي يبت امام زمان در كار نبود . ايشان هم مثل پدرانشان يك عمر كوتاهي مي كردند و از دنيا مي رفتند . بعد از ايشان چطور ؟ آيا امامها از دوازده تا بيشتر مي شدند ؟

نه . پس بايد مسئله ديگري در ميان مردم باشد : مسئله حكومت به شكل عادي ، در همين وضعي كه الان موجود است . حضرت حجت در زمان يبت كه نمي توانند زمامدار مسلمين باشند . باز مسئله زمامداري و حكومت دنياوي سرجاي خودش هست .

حكومت يكي از شاخه هاي امامت است

ما هرگز نبايد چنين اشتباهي را مرتكب شويم كه تا مسئله امامت در شيعه مطرح شد بگوئيم يعني مسئله حكومت ، كه در نتيجه مسئله به شكل خيلي ساده اي باشد و اين فروعي كه برايش پيدا شده است پيدا شود و بگوئيم حالا كه فقط مسئله حكومت و اينكه چه كسي حاكم باشد مطرح است ، آيا آن كسي كه مي خواهد حاكم باشد حتما بايد از همه افضل باشد يا نه ، ممكن است كسي كه حاكم مي شود افضل نسبي باشد نه افضل واقعي ؟ يعني از نظر سياستمداري و اداره امور اليق از ديگران باشد و لو اينكه از جنبه هاي ديگر خيلي پستتر است . مدير و سياستمدار خوبي باشد و خائن نباشد . آيا معصوم هم باشد يا نه ؟ چه لزومي دارد ؟ ! نماز شب خوان هم باشد يا نه ؟

چه لزومي دارد ؟ ! مسائل فقهي را هم بداند يا نه ؟ چه لزومي دارد كه بداند ؟ ! در اين مسائل رجوع مي كند به ديگران . يك افضليت نسبي كافي است . اين ، تابع اينست كه ما اين مسئله را فقط در سطح حكومت ، و كوچك گرفتيم . و اين ، اشتباه بسيار بزرگي استكه احيانا قدما ( بعضي از متكلمين ) هم گاهي چنين اشتباهي را مرتكب مي شدند . امروز اين اشتباه خيلي تكرار مي شود . تا مي گويند امامت ، متوجه مسئله حكومت مي شوند در حاليكه مسئله حكومت از فروع و يكي از شاخه هاي خيلي كوچك مسئله امامت است و اين دو را نبايد با يكديگر مخلوط كرد . پس مسئله امامت چيست ؟

امام جانشين پيمبر است در بيان دين

در مورد مسئله امامت ، آنچه كه در درجه اول اهميت است ، مسئله جانشيني پيمبر است در توضيح و تبيين و بيان دين منهاي وحي . البته بدون شك كسي كه به او وحي مي شد ، پيمبر اكرم بود و بس و با رفتن ايشان مسئله وحي و رسالت به كلي قطع شد .

مسئله امامت اينست كه آيا با رفتن پيمبر ، بيان آن تعليمات آسماني كه ديگر در آنها اجتهاد و رأي شخصي وجود ندارد ، در يك فرد متمركز بود به طوري كه مانند پيمبر ( ص ) مردم هر چه از او در مسائل ديني سؤال مي كردند ، مي دانستند كه پاسخ وي مر حق و حقيقت است و رأي و فكر شخصي نيست كه ممكن است اشتباه كرده باشد و روز
نمي توانيم تفسير كنيم كه پيمبر چگونه علم را از ناحيه خدا مي گيرد . نمي توانيم تفسير كنيم كه چه نوع ارتباط معنوي ميان پيمبر ( ص ) و علي ( ع ) بود كه پيمبر حقايق را كما هو حقه و بتمامه به علي آموخت و به ير او نياموخت . علي ( ع ) در نهج البلاه ( در جاهاي ديگر هم نظير اين عبارت زياد است ) مي فرمايد من با پيمبر در حرا بودم ( بچه بوده اند ) صداي ناله دردناكي را شنيدم . گفتم يا رسول الله ! من صداي ناله شيطان را در وقتي كه وحي بر تو نازل شد شنيدم .

به من فرمود : يا علي ! انك تسمع ما اسمع و تري ما اري و لكنك لست بنبي ( 1 ) . اگر در همانجا كنار علي ( ع ) فرد ديگري هم بود ، آن صدا را نمي شنيد چون آن شنيدن ، شنيدن صدايي نبوده كه در فضا پخش شود كه بگوئيم هر كس گوش مي داشت مي شنيد . آن ، سمع و حس و بينش ديگري است .

حديث ثقلين و مسئله عصمت ائمه عليهم السلام

اساس مسئله در باب امامت آن جنبه معنوي است . امامان يعني انسانهايي معنوي مادون پيمبر كه از طريقي معنوي اسلام را مي دانند و مي شناسند و مانند پيمبر ، معصوم از خطا و لزش و گناهند . امام ، مرجع قاطعي است كه اگر جمله اي از او بشنويد
نه احتمال خطا در آن مي دهيد و نه احتمال انحراف عمدي كه اسمش مي شود عصمت . آنوقت شيعه مي گويد اينكه پيمبر ( ص ) فرمود : اني تاريك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ( 2 ) من بعد از خود دو شي ء وزين باقي مي گذارم ، قرآن و عترت خودم ، نص در چنين مطلبي است.

اما آيا پيمبر چنين چيزي گفته يا نگفته ؟ قابل انكار نيست . اين حديث ، حديثي نيست كه فقط شيعه روايت كرده باشد بلكه حديثي است كه حتي اهل تسنن از شيعه بيشتر روايت

1 - نهج البلاه ، خطبه . 192

2.حيح مسلم ، جزء هفتم صفحه . 122

/ 75