مسئله تنصيص - امامت و رهبری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت و رهبری - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در زمان يبت ما درباره حكومت صحبت مي كنيم ولي درباره امامت صحبت نمي كنيم . نبايد امامت را مساوي با حكومت دانست . امامت به تعبير علما رياست در دين و دنياست و چون رياست در دين است ، قهرا رياست در دنيا هم هست . مثل خود پيمبر كه چون رئيس ديني بود ، به تبع رئيس دنيايي هم بود . اگر در زماني فرضا امام وجود نداشته باشد يا امام يبت داشته باشد و رياست ديني به آن معنا در كار نباشد ، آنوقت مسئله رياست دنيايي پيش مي آيد كه تكليف آن چيست . و اضح است كه اين بر ضد نبوت است . اگر امامت را به اين شكل تعريف كنيم كه امري است متمم نبوت از نظر بيان دين ، يعني به آن دليل وجودش لازم است كه وظيفه پيمبر را در بيان احكام انجام دهد ، به همان دليل كه پيمبر بايد معصوم از اشتباه و گناه باشد ، امام نيز بايد چنين باشد .

اگر كسي بگويد لازم نيست امام معصوم باشد و چنانچه اشتباهي كرد كس ديگري به او تذكر مي دهد ، مي گوئيم ما نقل كلام به آن كس ديگر مي كنيم ، باز او نگهبان ديگري مي خواهد ، بالاخره شخصي بايد باشد كه [ به دليل دارا بودن عصمت ] بتواند واقعا حافظ شرع باشد .

علاوه بر اين اگر امام خطا كار و گنهكار باشد ، وظيفه ديگران است كه او را به راه راست بياورند و حال آنكه وظيفه ديگران اينست كه مطيع امر او باشند . ايندو با همديگر جور در نمي آيند .

مسئله تنصيص

از مسئله عصمت مي رسند به تنصيص . بنابراين شكل كلامي قضيه اينست كه از خدا شروع مي كنند مي گويند امامت لطفي است از جانب خدا . چون لطف است پس بايد وجود داشته باشد و چون چنين لطفي بدون عصمت ممكن نيست ، پس امام بايد معصوم باشد و به همين دليل بايد منصوص باشد زيرا اين امر [ يعني عصمت ] موضوعي نيست كه تشخيصش با مردم باشد . همان طور كه تشخيص پيمبر با مردم نيست و با خداست كه چه كسي را به پيمبري معين كندو او را با دلائل و آثار و معجزات معرفي نمايد ، تشخيص امام هم با مردم نيست و از جانب خدا بايد تعيين شود با اين تفاوت كه پيمبر چون بشر ديگري در كار نيست ، بايد از راه آثار معجزات به مردم شناسانده شود ولي امام بايد از راه پيمبر شناسانده شود . از اينجا وارد
تنصيص مي شوند و مي گويند پس امامت به اين معنا كه گفتيم بايد به نص باشد از طرف پيمبر نه به صورت تعيين مردم . بنابراين از مسئله لطف آمدند به مسئله عصمت و از مسئله عصمت آمدند به مسئله تنصيص . به اينجا كه مي رسند ، پله چهارمي را بايد طي كنند : بسيار خوب ، اينها همه درست ولي چه ارتباطي با علي ( ع ) دارند ؟ [ خواجه نصير ] مي گويد : و هما مختصان بعلي ايندو [ يعني معصوم و منصوص بودن ] از مختصات علي ( ع ) است . مقصود اينستكه در اين جهت حتي يك نفر اختلاف ندارد كه ير علي منصوص نيست . يعني صحبت اين نيست كه ديگران مي گويند پيمبر ( ص ) كس ديگري را تعيين كرد و ما مي گوئيم علي ( ع ) را ، بلكه صحبت اينست كه آيا پيمبر كسي را تعيين كرده استكه در اين صورت ير از علي كس ديگري نيست ، و يا اساسا كسي را تعيين نكرده است ؟ همين قدر كه بگوئيم نص و تنصيص لازم و واجب است و پيمبر بر انساني تنصيص كرده ، آن شخص ير از علي ( ع ) كس ديگري نمي تواند باشد
چون ديگران چنين ادعايي ندارند و بلكه انكار دارند . حتي خلفا مدعي تنصيص [ در مورد خود ] نيستند چه رسد به ديگران . اتباعشان هم مدعي تنصيص بر آنها نيستند . بنابراين ديگر بحثي نيست . در مورد عصمت هم همين طور است ، نه خلفا مدعي عصمت خودشان بودند بلكه صريحا به اشتباهاتشان اعتراف مي كردند و نه اهل تسنن قائل به عصمت آنها هستند چون همان طور كه گفتيم مسئله امامت از نظر آنها يعني حكومت . در مسئله حكومت ديگر مطرح نيست كه حاكم اشتباه يا گناه نكند . مي گويند خير ، اشتباه هم زياد مي كردند ، گناه هم مرتكب مي شدند ولي در حد يك انسان عادل ، در حد انساني كه لياقت پيشنمازي دارد . بيش از اين
ديگر بر ايشان [ مقامي ] قائل نيستند . لهذا اين جمله را اهل تسنن هم روايت كرده اند و قوشچي نيز قبول دارد كه ابوبكر مي گفت : ان لي شيطانا يعترني شيطاني هست كه گاهي بر من مسلط مي شود و مرا به لط مي اندازد .

اگر ديديد من كج رفتم ، بيائيد مرا مستقيم و هدايت كنيد . خودش اعتراف مي كرد . عمر در مواردي ( و بعضي كه استقصا كرده اند ، مدعي هفتاد مورد هستند . در اينكه زياد است و مورد اتفاق شيعه و سني ، بحثي نيست ) گفت :
لولا علي لهلك عمر اگر علي نبود ، عمر بيچاره شده بود ، هلاك شده بود . اتفاق مي افتاد كه او حكمي مي كرد ، بعد اميرالمؤمنين او را بر اشتباهش آگاه مي نمود و او قبول مي كرد . بنابراين خلفا نه خودشان مدعي عصمت هستندو نه ديگران درباره آنها مدعي عصمتند . اگر مسئله امامت در اين سطح خيلي بالا قرار گرفت ، در سطح لطف و عصمت و تنصيص ، ديگر ير از علي ( ع ) اصلا كسي ادعا ندارد كه در اين سطح باشد . تا اينجا مسئله شكل كلامي دارد
يعني همانطور كه گفتيم از بالا شروع مي شود ، از اينكه به همان دليلي كه نبوت ، لازم و لطف است ، امامت هم بايد باشد تا آخرش كه عرض كردم . گو اينكه تا همين جا مطلب خاتمه مي پذيرد ، ولي بيشتر از اين وارد مي شويم تا ببينيم
آيا در خارج و در عمل هم چنين بوده و پيمبر ( ص ) بر علي ( ع ) تنصيص كرده است يا نه ؟ كه از اينجا وارد نصوص مي شويم . در اينجا بايد مطلبي را عرض كنم و آن اينكه به قول برخي ما اساسا چرا وارد روشهاي كلامي شويم و از آن بالا شروع كنيم ؟ ما از پائين شروع مي كنيم يعني از راه آنچه هست و وجود دارد . متكلمين از آن بالا مي آيند تا مي رسد به اينجا ، ولي اگر ما بر اساس
اين مشرب صحبت كنيم ، كارمان از اينجا شروع مي شود كه ما چكار داريم به اين حرفها كه آيا امامت لطف از جانب خدا هست يا نه كه چون لطف است امام بايد معصوم باشد و در نتيجه بايد تنصيص در كار باشد ؟

اين بايدها ، تكليف براي خدا معين كردن است . ما نمي خواهيم براي خدا تكليف معين كنيم بلكه مي رويم دنبال آن چيزي كه وجود دارد . اگر پيمبر تنصيص كرده ، همان براي ما كافي است بدون اينكه لطف بودن آن ، عصمت و تنصيص عقلا بر ما ثابت شود .

مي رويم سرا اينكه ببينيم اصلا پيمبر كسي را تعيين كرده يا نه ؟ حال ببينيم استدلالهايي كه شيعيان در اين زمينه مي آورند چيست ؟ اين استدلالها را ناچار بايد به طور سر بسته ذكر كنيم چون در اين استدلالها اهل تسنن البا يا قبول ندارندكه چنين نصوصي باشد ( البته انكار مطلق هم نمي كنند ولي مي گويند خبر واحد است نه متواتر ) و يا اينكه معني و مفهوم آنها را توجيح مي كنند و مي گويند معنيش ير از آني است كه شما مي گوئيد

بررسي نصوصي از رسول اكرم كه ناظر بر امامت علي ( ع ) است

يكي اين است كه پبمبر اكرم خطاب به اصحابش فرمود : سلموا علي علي بامره المومنين به علي سلام بدهيد به عنوان امارت مومنان و اميرالمومنيني . اين جمله مربوط به قضيه دير است . البته آن جمله حديث دير را عليحده ذكر مي كنند .

اهل تسنن اين جمله را به صورت متواتر قبول ندارند . كاري كه علماي شيعه بعدها كرده اند همين بوده كه ثابت كنند اينگونه احاديث متواترند . در تجريد بيش از اين ذكر نشده و اين حديث ، ارسال مسلم گرفته شده است . شارح ( ملا علي قوشچي ) هم مي گويد خير ما قبول نداريم كه متواتر باشد ، يك خبر واحد است ، بعضي نقل كرده اند همه نقل نكرده اند .

كتابهايي نظير عبقات والدير ، كوشششان در اين است كه ثابت كنند اين احاديث متواترند . در اين دو كتاب مخصوصا الدير ، ناقلان حديث دير طبقه به طبقه از قرن اول تا قرن چهاردهم ذكر شده اند . ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پيمبر را نام مي برد ( البته از كتب اهل تسنن ) . بعد از طبقه تابعين ذكر مي كندكه از صحابه نقل كرده اند . اينها تقريبا مربوط به قرن اول مي شوند . در قرون بعد نيز طبقه به طبقه نقل كرده است . مخصوصا كاري كه در الدير صورت گرفته اينست كه از جنبه ادبي قضيه استفاده كرده و اين ، كار خيلي خوبي است .

عبقات و كتابهاي ديگر در اين زمينه ، بيشتر به نقل حديثي تمسك كرده اند كه در هر قرني چه كساني نقل كرده اند ولي الدير از جنبه ادبي هم استفاده كرده است چون در هر عصري هر مطلبي كه در ميان مردم وجود داشته باشد ، شعرا آنرا منعكس مي كنند .

شعرا منعكس كننده آن چيزي هستند كه در زمان خودشان هست . مي گويد اگر مسئله دير مسئله اي بود كه به قول آنها مثلا در قرن چهارم بوجود آمده بود ، ديگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا اينهمه شعر درباره اش نگفته بودند . در هر قرني ما مي بينيم مسئله دير جزء ادبيات آن قرن است . بنابراين چگونه مي توانيم اين حديث را انكار كنيم .و اين ، از نظر تاريخي روش خوبي است . ما خيلي از اوقات براي اثبات وجود موضوعي در تاريخ مي رويم سرا ادبا . مي بينيم در هر قرني همه ادبا اين موضوع را منعكس كرده اند ، معلوم مي شود كه اين ، در زمان آنها فكر موجودي بوده است . " عبقات " نيز گاهي براي يك حديث يك كتاب نوشته استكه در آن راويان آن حديث را ذكر كرده و اينكه آيا اين راوي درست است يا نادرست ، فلان كس گفته درست است و . . . يك شاخه درخت پرشجري
درست كرده كه اصلا انسان حيرت مي كند از اينهمه تتبعي كه اين مرد داشته است . يكي ديگر جمله اي است كه باز از پيمبر نقل كرده اند كه خطاب به علي ( ع ) فرمود : انت الخليفة بعدي . ير از اين دو جمله ، جملات ديگري نيز هست . متأسفانه دو هفته پيش كه از اينجا مي رفتم ، يادداشتهايم راجع به امامت را گم كردم . در آنجا اين احاديث را يادداشت كرده بودم . اجمالا كتابهايش را مي دانم ولي خصوصياتش يادم نيست . سيره ابن هشام كتابي است كه در قرن دوم نوشته شده . خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوم است ولي اصل سيره از ابن اسحاق است كه در اوايل قرن دوم مي زيسته و ابن هشام كتاب او را تلخيص و تهذيب كرده است . از كتبي است كه مورد اعتماد اهل تسنن است . در آنجا دو قضيه را نقل مي كند كه اين كتاب ( تجريد ) نقل نكرده ولي چون مضمون همين مضمون است من نقل مي كنم .

داستان يوم الانذار

يكي مربوط به داستان يوم الانذار است كه در اوائل بعثت پيمبر اكرم آيه آمد : انذر عشيرتك الاقربين ( 1 ) خويشاوندان نزديكت را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پيمبر اكرم اعلام دعوت عمومي به آن معنا نكرده بودند.

مي دانيم در آن هنگام علي ( ع ) بچه اي بوده در خانه پيمبر . ( علي ( ع ) از كودكي در خانه پيمبر بودند كه آن هم داستاني دارد ) رسول اكرم به علي ( ع ) فرمود

1 - سوره شعرا آيه . 214

/ 75