زيد بن علي و مسئله امامت - امامت و رهبری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت و رهبری - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و لي آن كسي كه ماترياليست است ، به اين كلمه افتخار هم مي كند . راجع به اينكه ريشه كلمه " زنديق " چيست خيلي حرفها زده اند و بيشتر نظرشان اينست كه زنادقه مانوي بودند و در اوايل قرن دوم ظهور كردند كه قرن امام صادق است . بسياري از اروپائيها و ير آنان براي كشف ريشه زنادقه در اسلام بحثها كرده اند و بيشتر نظرشان اينست كه اينها همان مانويها بوده اند .

البته كيش ماني كيش ضد خدايي نيست بلكه ماني خودش ادعاي پيمبري داشت ، البته توحيدي نبود ، ثنوي بود . ماني از زردشت ثنوي تر بوده است و بسياري احتمال مي دهند كه زردشت خودش موحد بوده ، لااقل توحيد ذاتي را قائل بوده است گو اينكه توحيد در خالقيت را در كلمات او نمي شود اثبات كرد . ولي به هر حال او يك مبدأ ازلي براي كل عالم قائل بوده است .

اما ماني قطعا ثنوي بوده و خود را از طرف خداي خير پيمبر مي دانست . ولي مانويهايي كه بعد ظهور كردند گرايش پيدا كردند به طبيعي گري و مادي گري و اساسا به هيچ چيز اعتقاد نداشتند .

رسل را به چه دليل اثبات مي كني ؟ امام در پاسخ خود تكيه كرد بر مسئله توحيد ، فرمود : انا اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعاليا عنا و عن جميع ما خلق و كان ذلك الصانع حكيما متعاليا لم يجز ان يشاهده خلقه و لا يلامسوه فيباشرهم و يباشروه و يحاجهم و يحاجوه ثبت ان له سفراء في خلقه يعبرون عنه الي خلقه و عباده و يدلونهم علي مصالحهم و منافعهم و ما به بقائهم و في تركه فنائهم فثبت الامرون و الناهون عن الحكيم العليم في خلقه . . . خلاصه اين كه ريشه اثبات انبياء و رسل ، خود اثبات خداست با صفات و شئونش .و قتي شناختيم كه ما خالق و صانعي داريم حكيم و متعالي از ما يعني ما نمي توانيم با حواس و مداركي كه داريم با او در تماس مستقيم باشيم و او را شهود يا لمس كنيم يا با او محاجه و سؤال و جواب كنيم ، با توجه به اينكه ما نيازمنديم كه او ما را [ راهنمايي كند ] زيرا فقط او كه حكيم است ، به مصالح و منافع واقعي ما آگاه است ، بنابراين بايد يك موجودي كه داراي دو جنبه است : از طرفي با خدا در تماس است
يعني مي تواند از او وحي تلقي كند و از طرف ديگر ما مي توانيم با او تماس بگيريم وجود داشته باشد و وجود چنين كساني لازم و واجب مي شود . آنگاه درباره اين افراد مي فرمايد : حكماء مودبين بالحكمة خود اينها بايد حكيماني باشندو به حكمت تأديب شده باشند . مبعوثين بها به حكمت مبعوث شده باشند يعني دعوتشان دعوت حكمت باشد ير مشاركين للناس علي مشاركتهم لهم في الخلق در عين اينكه در خلقت با مردم شريكند ، در يك جهاتي بايد با مردم شريك نباشند ، يك جنبه علاوه اي ، روح علاوه اي بايد در آنها وجود داشته باشد . مؤيدين من عند الحكيم العليم بالحكمة و مؤيد از ناحيه او باشند . ثم ثبت
ذلك في كل دهر و زمان در تمام ازمنه چنين وسائطي لازم است لكيلا تخلو الارض من حجة يكون معه علم يدل علي صدق مقالته و جواز عدالته .

زيد بن علي و مسئله امامت

زيد بن علي بن الحسين برادر امام باقر مرد صالح و بزرگواري است . ائمه ما او و قيامش را تقديس كرده اند . در اين جهت اختلاف است كه آيا زيد خودش واقعا مدعي خلافت براي خودش بود يا اينكه امر به معروف و نهي از منكر مي كرد و خودش مدعي خلافت نبود بلكه خلافت را براي امام باقر مي خواست . قدر مسلم اينست كه ائمه ما او را تقديس كرده و شهيد خوانده اند . در همين كافي هست كه : مضي و الله شهيدا او شهيد از دنيا رفت . منتها صحبت اينست كه آيا خودش مشتبه بود يا نه ؟

روايتي كه اكنون مي خوانيم دلالت مي كند بر اينكه خود او مشتبه بود . حالا چطور مي شود كه چنين آدمي مشتبه باشد ، مطلب ديگري است . مردي است از اصحاب امام باقر ( ع ) كه به او ابوجعفر احول مي گويند . مي گويد ز يد بن علي در وقتي كه مخفي بود دنبال من فرستاد .

به من گفت آيا اگر يكي از ما خروج و قيام كند تو حاضري همكاري كني ؟ گفتم اگر پدر و برادرت قبول كنند بله ، در ير اين صورت نه . گفت من خودم قصد دارم ، به برادرم كاري ندارم ، آيا حاضري از من حمايت كني يا نه ؟ گفتم نه . گفت چطور ؟

آيا تو مضائقه از جانب داري درباره من ؟ گفتم : انما هي نفس واحدش فان كان لله في الارض حجة فالمختلف عنك ناج و الخارج معك هالك و ان لا تكن لله حجة في الارض فالمختلف عندك و الخارج معك سواء من يك جان بيشتر ندارم . تو هم كه مدعي نيستي كه حجت خدا باشي . اگر حجت خدا ير از تو باشد كسي كه با تو خارج بشود خودش را هدر داده بلكه هلاك شده است و اگر حجتي در روي زمين نباشد، من چه با تو قيام كنم و چه قيام نكنم هر دو علي السويه است. او مي دانست كه منظور زيد چيست .

مطابق اين حديث مي خواهد بگويد امروز در روي زمين حجتي هست و آن حجت برادر توست و تو نيستي . خلاصه سخن زيد اين است كه چطور تو اين مطلب را فهميدي و من كه پسر پدرم هستم نفهميدم و پدرم به من نگفت ؟ آيا پدرم مرا دوست نداشت ؟ و الله پدرم اينقدر مرا دوست داشت كه من را در كودكي كنار خودش بر سر سفره مي نشاند و اگر لقمه اي دا بود براي اينكه دهانم نسوزد آنرا سرد مي كرد و بعد به دهان من مي گذاشت . پدري كه اين مقدار به من علاقه داشت كه از اينكه بدنم با يك لقمه دا بسوزد مضايقه داشت ، آيا از اينكه مطلبي را كه تو فهميدي به من بگويد تا من بر آتش جهنم نسوزم مضايقه كرد ؟ [ ابو جعفر احول ] جواب داد به خاطر همين كه تو در آتش جهنم نسوزي به تو نگفت ، چون تو را خيلي دوست داشت به تو نگفت زيرا مي دانست اگر بگويد تو امتناع مي كني و آنوقت جهنمي مي شوي.

نخواست به تو بگويد براي اينكه سركشي روح تو را مي شناخت ، خواست تو در حال جهالت بماني كه لااقل حالت عناد نداشته باشي . اما اين مطلب را به من گفت براي اينكه اگر قبول كردم نجات پيدا كنم و اگر نه ، نه ، و من هم قبول كردم . بعد مي گويد گفتم : انتم افضل ام الانبياء شما بالاتريد يا انبياء ؟

جواب داد انبياء . قلت يقول يعقوب ليوسف يا بني لا تقصص رؤياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيدا گفتم يعقوب كه پيمبر است
به يوسف كه پيمبر است و جانشين او مي گويد خوابت را به برادرانت نگو . آيا اين براي دشمني با برادران بود يا براي دوستي آنها و نيز دوستي يوسف ، چون او برادران را مي شناخت كه اگر بفهمند يوسف به چنين مقامي مي رسد از حالا كمر دشمنيش را مي بندند .

داستان پدر و برادرت با تو داستان يعقوب است با يوسف و برادرانش . به اينجا كه رسيد ، زيد ديگر نتوانست جواب بدهد . راه را بر زيد به كلي بست . آنگاه زيد به او گفت : اما والله لان قلت ذلك حالا كه تو اين حرف را مي زني ، پس من هم اين حرف را به تو بگويم : لقد حدثني صاحبك بالمدينة صاحب تو ( صاحب يعني همراه . در اينجا مقصود امام است . امام تو يعني برادرم امام باقر " ع " در مدينه به من گفت اني اقتل و اصلب بالكناسة كه تو كشته مي شويو در كناسه كوفه به دار كشيده خواهي شد . و ان عنده لصحيفة فيها قتلي و صلبي و او گفت كه در يك كتابي كه نزد اوست كشته شدن و به دار كشيده شدن من هست . در اينجا زيد كأنه صفحه ديگري را بر ابو جعفر مي خواند زيرا يكمرتبه منطق عوض مي شودو نظر دوم را تأييد مي كند . پس اول كه آن حرفها را به ابو جعفر مي گفت خودش را به آن در مي زد ، بعد كه ديد ابوجعفر اينقدر در امامت رسوخ دارد با خود گفت پس به او بگويم كه من هم از اين مطلب افل نيستم ، اشتباه نكن من هم مي دانم و اعتراف دارم ، و آخر جمله برمي گردد به اين مطلب كه من با علم و عمد مي روم و با دستور برادرم مي روم . تا آنجا كه [ ابو جعفر ] مي گويد يك سالي به مكه رفتم و در آنجا اين داستان را براي حضرت صادق نقل كردم و حضرت هم نظريات مرا تأييد كرد .

دو حديث ديگر از امام صادق( ع )

حديث ديگر اينكه امام صادق فرمود : ان الارض لا تخلو الا و فيها امام زمين هيچگاه خالي از امام باقي نمي ماند . [ و نيز از آن حضرت است كه ] لو بقي اثنان لكان احدهما الحجة علي صاحبه اگر دو نفر در روي زمين باقي بمانند يكي از اينها بايد حجت در روي زمين باشد، ير از اين نيست.

روايتي از حضرت رضا
( ع )

در اين زمينه ما احاديث زيادي داريم . روايت مفصلي است مربوط به حضرت رضا ( ع ) كه مردي به نام عبدالعزيز بن مسلم مي گويد : كنا مع الرضا عليه السلام بمرو فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعة في بدء مقدمنا . مي گويد ما با امام رضا ( ع ) در مرو بوديم در سفري كه حضرت در جريان و لا يتعهدي به خراسان مي رفتند .

در يك روز جمعه در مسجد جامعه بوديم و امام حضور نداشت . مردم جمع بودند و مسئله امامت مطرح بود و صحبت مي كردند . بعد من رفتم خدمت حضرت رضا و صحبتها را نقل كردم . امام تبسمي مسخره آميز كرد كه اينها اصلا چه مي فهمند ؟ ! اصلا نمي فهمند موضوع چيست .

بعد فرمود : جهل القوم و خدعوا عن آرائهم اينها جاهلند و در آراء و عقايدشان فريب خورده اند . خداوند پيمبر خود را نبرد مگر آنكه دين خودش را تكميل كرد و قرآن را نازل كرد كه در آن بيان هر چيزي هست از حلال و حرام و حدود و احكام و جميع آنچه كه مردم در راه دين به آن احتياج دارند ، و بعد فرمود : ما فرطنا في الكتاب من شيي ء ما در اين كتاب هيچ چيزي را كوتاهي نكرديم يعني همه را گفتيم ( لا اقل مقصود دستورات حرام و حلال و تكاليف مردم است ) . در حجة الوداع هم پيمبر در آخر عمرش اين آيه را خواند :

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا . بعد حضرت رضا ( ع ) فرمود : و امر الامامة من تمام الدين امر امامت جزء متممات دين است و لم يمض حتي بين لامته معالم دينهم و پيمبر نرفت مگر اينكه نشانه هاي دين را براي مردم بيان كرد و راهشان را روشن نمود . و اقام لهم عليا علما . خلاصه اينكه قرآن در كمال صراحت مي گويد
ما چيزي را فروگذار نكرديم . حال آيا جزئيات را هم فروگذار نكرده ؟ يا نه ، فقط كليات و اصول و آنچه را كه مردم بدان احتياج دارند گفته است . يكي از آنها اين است كه قرآن انساني را [ براي بعد از پيمبر ] معرفي كرد كه آنچه در تفسير قرآن و توضيح معاني قرآن و تشريح كليات قرآن هست نه از روي اجتهاد و رأي كه بعضي از آنها درست باشد و برخي خطا ، [ بلكه به وسيله علم الهي مي داند ] آن حقيقت اسلام نزد او هست . پس اينكه مي گويد
ما همه چيز را بيان كرديم يعني ديگر چيزي باقي نماند ، كليات را گفتيم ، جزئيات را هم بيان كرديم و گذاشتيم نزد كسي كه بداند . هميشه كسي كه اسلام را مي داند در ميان مردم هست . من زعم ان الله عزوجل لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله اگر كسي بگويد
خدا دينش را كامل نكرده بر ضد قرآن سخن گفته و كسي هم كه كتاب خدا را رد كند كافر است . و هل يعرفون قدر الامامة و محلها من الامة فيجوز فيها اختيارهم كساني كه مي گويند امامت انتخابي است ، آيا اصلا مي دانند امام يعني چه ؟ اينها خيال كرده اندكه انتخاب امام مثل انتخاب فرمانده است براي يك سپاه . در حالي كه امام يعني آن كسي كه قرآن مي گويد [ با انتصاب او ] من دين را تكميل كردم و نيز مي دانيم كه جزئيات مسائل در قرآن نيست و حقيقت اسلام نزد اوست . مگر مردم مي توانند
بفهمند كه چنين شخصي كيست تا خودشان انتخاب كنند . مثل اينست كه بگويند پيمبر را خودمان انتخاب مي كنيم ! ان الامامة اجل قدرا و اعظم شأنا و اعلي مكانا و امنع جانبا و ابعد ورا من ان يبلها الناس بعقولهم او ينالوها بارائهم امامت از حد فكر مردم بالاتر است تا انتخابي باشد .

مسئله اي را بايد گفت انتخابي كه واقعا تشخيصش با مردم است . دين هيچگاه در مسائلي كه مردم مي توانند تشخيص بدهند دخالت مستقيم نمي كند و اساسا دخالت مستقيم كردن دين در اينگونه مسائل لط است زيرا در اين صورت فكر و عقل مردم براي كجاست ؟تا آنجا كه منطقه ، منطقه عقل و فكر بشر است خود بشر برود انتخاب كند اما وقتي كه مطلبي از منطقه عقل بشر خارج و بالاتر است ، اينجا ديگر جاي انتخاب نيست . [ امامت ] اجل قدرا ، اعظم شأنا ، اعلي مكانا ، امنع جانبا و ابعد ورا است
از اينكه مردم به عقل و خودشان امام را درك كنند و در رأي خويش به او برسند و چنين شخصي را به اختيار خودشان انتخاب كنند . ان الامامة خص الله عزوجل بها ابراهيم الخليل بعد النبوش و الخله اگر مي خواهيد معني واقعي امامت را بفهميد [ بدانيد كه امامت ] ير از اين مسائلي استكه مردم ما در اين زمان مي گويند كه يك خليفه اي انتخاب كنيم براي پيمبر ولي جانشين پيمبر فقط كارهاي مردم را اداره كند . امامت آن مقامي است كه ابراهيم ( ع ) بعد از نبوت به آن مي رسد و در آن حال خوشحال مي شود و مي گويد : و من ذريتي و برخي از ذريه مرا هم خدايا به اين مقام برسان ، در حالي كه مي داندكه چنين چيزي در مورد همه ذريه نمي تواند باشد . به او جواب مي دهند : لا ينال عهدي الظالمين اين چيزي است كه به ستمگر نمي رسد كه عرض كرديم در اينجا
مي گويند مقصود چيست ؟ آيا يعني ستمگر در حال ستمگري اعم از اينكه قبلا هم ستمگر بوده يا قبلا خوب بوده ؟ مي گويند اين محال است كه ابراهيم بگويد خدايا ! [ اين مقام ] را به ستمگران از ذريه من بده . پس لابد نظرش به خوبان ذريه اش بوده است .

پاسخ دادند به خوباني از آنها داده مي شود كه سابقه ظلم ندارند . فابطلت هذه الاية امامة كل ظالم الي يوم القيامة و صارت في الصفوش اين امر در ميان آن منتجهاست ، در ميان صفوه ذريه ابراهيم است . ( صفوه به چيزي گويند
مانند كره اي كه از دو مي گيرند آنگاه كه آنرا جدا مي كنند . همان معني زبده را دارد ) . ثم اكرمه الله تعالي بان جعلها في ذريته اهل الصفوش و الطهارش [ سپس خداوند تعالي او را بزرگ داشت به اينكه امامت را ] در صفوه و اهل طهارت يعني اهل عصمت ذريه او قرار داد .

بعد امام به آياتي از قرآن اشاره و استدلال مي كند : و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات ( 1 ) . در قرآن راجع به اينكه ذريه ابراهيم حامل مسئله امامت هستند
تكيه زيادي شده و انصافا آقاي محمد تقي شريعتي در اين جهت در كتاب خلافت و ولايت راجع به ذريه و اينكه چرا قرآن كه در مسئله تبعيضات نژادي هيچ معتقد نيست كه مي توان براي يك نژاد بر نژاد ديگر امتيازي قانوني قائل شد ، [ چنين سخني گفته است ، ] خوب بحث كرده اندكه اينكه ذريه اي از نظر نژادي و طبيعي به اصطلاح خلاصه مي شوند و لياقت ديگري پيدا مي كنند مسئله ديگري است و همان معني حمل امامت است و . . .

1 - سوره انبياء آيات 72 و . 73

/ 75