نتيجه - امامت و رهبری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت و رهبری - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سپس مي گويد : فمن اين يختار هؤلاء الجهال چنين مقامي را كه ابراهيم ( ع ) بعد از نبوت به آن نائل مي شود اين نادانان چگونه مي خواهند انتخاب كنند ؟ ! اصلا اين مقام مي تواند انتخابي باشد ؟ ! ان الامامة هي منزلة الانبياء و ارث الاوصياء امامت از منازل انبياء وارث اوصياست يعني يك امر وراثتي است
به اين معني كه استعداد آن از هر نسل به نسل بعد منتقل شده است ، نه وراثت قانوني ان الامامه خلافه الله امامت خلافه الله است هماني كه آدم اول داشت و خلافة الرسول و خلافت پيمبر . بعد مي فرمايد : ان الامامة زمام الدين . . . امامت زمام دين ، نظام مسلمين ، صلاح دنيا ، عزت مؤمنين ، اس و ريشه اسلام و شاخه بلند اسلام است . بالامام تمام الصلوش و الزكاش و الصيام و الحج و الجهاد الي آخر .

نتيجه

از مجموع اينها ما به منطقي مي رسيم كه اگر آنرا قبول كنيم يك اساس دارد و اگر فرضا كسي آنرا رد كند سخن ديگري است . اين منطق ير از اين مسائل خيلي سطحي و پيش پا افتاده اي است كه مانند الب متكلمين بگوئيم

بعد از پيمبر ( ص ) ابوبكر خليفه شد و علي ( ع ) خليفه چهارم شد . آيا علي بايد خليفه اول باشد يا مثلا چهارم ؟ آيا شرائط امامت در ابوبكر جمع بود يا جمع نبود ؟ و بعد برويم سرا شرائط امامت به معني شرائط زمامداري مسلمين . البته اين مطلب يك مطلب اساسي استو شيعه از نظر شرائط زمامداري نيز ايرادهايي گرفته اند و ايرادهاي بجايي هم گرفته اند ولي اصولا مسئله امامت را تحت اين عنوان طرح كردن كه آيا شرايط امامت در ابوبكر جمع بود يا جمع نبود صحيح نيست . اصلا خود سني هم به چنين مقامي اقرار ندارد . خلاصه مطلب به عقيده اهل
تسنن اينست كه آنچه خدا درباره جنبه هاي ماوراء الطبيعي انسان گفته از آدم و ابراهيم و . . . تا حضرت رسول ، بعد از ايشان ديگر پايان يافت . از دوره حضرت رسول به اين طرف ، ديگر بشرها همه بشر عادي هستند ، فقط علمايي هستند كه از راه تحصيل عالم شده اند و گاهي اشتباه مي كنند و گاهي اشتباه نمي كنند و زمامداراني هستند كه بعضي از آنها عادلند و برخي فاسق . مسئله در اين حدود قرار مي گيرد . ديگر آن بابي كه ما داريم به نام باب حجتهاي الهي ، كساني كه پيوند با دنياي ماوراء الطبيعه دارند ، [ آنها ندارند و معتقدند كه ]
با رفتن پيمبر اصلا اين بساط بر چيده و تمام شد .

شيعه جواب مي دهد كه [ بعد از حضرت رسول ] مسئله رسالت و اينكه بشر ديگري بيايد و قانون و دين ديگري براي مردم بياورد تمام شد . يك دين بيشتر نيست و آن اسلام است و با پيمبر اسلام رسالت و نبوت ختم شد اما مسئله حجت و انسان كامل كه اولين انسان روي زمين چنين بودو بايد آخرين انسان هم چنين باشد ، هرگز در ميان افراد بشر تمام نشده است . در ميان اهل تسنن تنها طبقه اي از متصوفه آنها هستند كه اين مسئله را قبول دارند منتها به نامهاي ديگري . اين است كه ما مي بينيم متصرفه اهل تسنن با اينكه متصوف هستند، مسئله امامت را در بعضي از بيانهاشان طوري قبول كرده اند كه يك شيعه قبول مي كند . محيي الدين عربي ، اندلسي است و اندلس جزء سرزمينهايي است كه اهالي آن نه تنها سني بودند بلكه نسبت به شيعه عناد داشتند و بويي از ناصبي گري در آنها بود .

علتش اينست كه اندلس را ابتدا امويها فتح كردند و بعد هم خلافت اموي تا سالهاي زيادي در آنجا حكومت مي كرد . امويها هم كه دشمن اهل بيت بودند و لهذا در ميان علماي اهل تسنن
علماي ناصبي ، اندلسي هستند و شايد در اندلس شيعه نداشته باشيم و اگر داشته باشيم خيلي كم است . محيي الدين ، اندلسي است ولي روي آن ذوق عرفاني اي كه دارد و معتقد است زمين هيچگاه نمي تواند خالي از ولي و حجت باشد ، نظر شيعه را قبول كرده و اسم ائمه عليهم السلام را ذكر مي كندتا مي رسد به حضرت حجت و مدعي مي شود كه من در سال ششصد و چند محمد بن حسن عسكري را در فلان جا ملاقات كردم . البته بعضي از حرفهايي كه زده ضد اين حرف است و اصلا سني متعصبي است ولي در عين حال چون ذوق عرفاني هميشه ايجاب مي كندكه زمين خالي از يك ولي به قول آنها ( و به قول ائمه ما حجت ) نباشد ، اين مسئله را قبول كرده و حتي مدعي مشاهده هم هست و مي گويد من به حضور محمد بن حسن عسكري كه اكنون از عمرش سيصد و چند سال مي گذرد و مخفي است رسيده و به زيارتش نائل شده ام .

پرسش و پاسخ

سؤال : مسئله اي كه مورد اختلاف شيعه و سني است همان موضوع ولايت و خلافت است كه فرموديد و اين متأسفانه بين اكثر شيعه هايي كه اطلاعي از مقام امامت ندارند هست و اين ايراد را مي گيرند كه چطور كلمه ولايت ذكر شده و كلمه خلافت در قرآن نيست و خلافت ير از ولايت است.

اين بود كه بنده در جستجو بودم كه ببينم " مولا " را خليفه هم ترجمه كرده اند يا خير . در المنجد ديدم كه يكي از معاني مولا را خليف نوشته است . در اين صورت ، اين اشكالي كه مي كنند به نظر بنده رفع مي شود منتها چون " خليف " ذكر مي كند ، خواستم ببينم كه خليفه صحيح است يا خليف ؟

البته در قرآن " خليفه " آمده است . جواب : اينطور نيست . البته ما در قرآن كلمه خليفه به اين تعبير نداريم ولي در احاديثي كه شيعه روايت كرده اند كلمه خليفه زياد آمده . كلمه خيلي مهمي نيست كه ما بخواهيم سر كلمه خليفه سؤال كنند : خليفة الله . . .

ادامه جواب : خليفة الله يك مسئله است و خليفه پيمبر مسئله ديگر . خليفه يعني جانشين . ما نبايد اصرار داشته باشيم كه آيا اين لفظ در قرآن يا سنت راجع به پيمبر آمده يا نيامده . صحبت از معني اين مطلب است . معنيش آمده خواه لفظش آمده باشد و خواه نيامده باشد .

اما اينكه شما فرموديد معني كلمه مولا " خليف " باشد ، معنايش اين نيست . من خيال مي كنم شما اشتباه فرموده ايد ، در آنجا خليف نيست و حليف است . حليف يعني هم قسم ، چون يكي از معاني مولا ، ناصر و ياور است و عربها گاهي با همديگر هم قسم مي شدند، قبائل هم قسم مي شدند كه به آنها مي گفتند حلفا ، يا دو نفر هم قسم مي شدند كه هر يك از آندو را حليف مي خواندند . وقتي كه هم قسم مي شدند يار و ياور يكديگر بودند . بنابراين كلمه مولا اگر به معني حليف آمده ، باز معناي ياور را مي دهد .

بخش دوم يادداشتها :يادداشت رهبري و مديريت

1 - رهبري و مديريت در عرف امروز با همه توسعه و شمولي كه پيدا كرده است اگر بخواهيم مرادفي براي آنها در مصطلحات اسلامي پيدا كنيم بايد بگوئيم : ارشاد و رشد ، يا هدايت و رشد . قدرت رهبري همان قدرت بر هدايت و ارشاد ( 1 ) است در اصطلاحات اسلامي ، و قدرت مديريت همان است كه در اصطلاح فقه اسلامي رشد ناميده شده است . رشيد در اصطلاحات عرف و معمولي ما يك كيفيت جسمي است و وصف اندام است .

قامتها و اندامها در اصطلاح و در عرف امروز فارسي متصف به صفت رشد مي شود . ولي در اصطلاح فقه اسلامي يك كيفيت روحي است ، يعني نوعي بلو است در مقابل بلو جسمي . مي گويند كودك پس از بلو جسمي بايد بلو روحي نيز پيدا كند تا ثروت را در اختيارش بگذاريم و مي گويند
تنها بلو جسمي براي ازدواج كافي نيست ، رشد يعني بلو روحي نيز لازم است . مقصود از رشد و بلو روحي شايستگي و قدرت تشخيص ، درك سود و زيان و لياقت اداره و بهره برداري است . به عبارت ديگر رشد عبارت است
از شايستگي و لياقت براي نگهداري و استفاده و بهره برداري صحيح از وسائل و سرمايه هاي حيات . تعبير صحيح درباره اندام زيبا رشاقت است نه رشادت .

2 - مطلب دوم اينست كه هدايت و رهبري انسان دو جنبه و دو وجهه دارد : جنبه و وجهه ثابت و جنبه و وجهه متير . در بحث اسلام و مقتضيات زمان گفته ايم حيات بشر جنبه هاي ثابتي و

1 - البته ارشاد در اصطلاح متصوفه كه [ به معني ] رهبري و دستگيري است.

/ 75