جلسه پنجم امامت در قرآن - امامت و رهبری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت و رهبری - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اامت و المحجة قد تنكرت خلاصه راه شناخته شده اي كه پيمبر تعيين كرده بود الان نشناخته شده ، فضا ابر آلود گرديده است . و در آخر مي گويد و لكن من اگر بخواهم بر شما حكومت كنم ركبت بكم ما اعلم آن طوري كه خودم مي دانم
عمل مي كنم نه آنطور كه شما دلتان مي خواهد . اين مطلب نشان مي دهد كه اميرالمؤمنين اين مطلبي را كه از نظر تاريخي نيز بسيار قطعي است ، كاملا روشن مي ديده كه الان با زمان بعد از پيمبر زمين تا آسمان فرق كرده يعني اوضاع ، عجيب تيير كرده و خراب شده است .و اين جمله را امام براي اتمام حجت كامل مي گويد چون مسئله بيعت كردن قول گرفتن از آنهاست كه پيروي بكنند . مسئله بيعت اين نيست كه اگر شما بيعت نكنيد من ديگر خلافتم باطل است . بيعت مي كنند يعني قول مي دهند كه تو هر كاري بكني بما پشت سرت هستيم . اين مطلب را همه شيعه و سني نوشته اندكه بعد از عمر قضيه شورا كه پيش آمد يكي از شش نفر اعضاي شورا علي ( ع ) بود . در اين شورا سه نفر به نفع سه نفر كنار رفتند . زبير به نفع علي ( ع ) كنار رفت ، طلحه به نفع عثمان و سعد و قاص به نفع عبدالرحمن بن عوف . سه نفر ماندند . عبدالرحمن گفت من خودم داوطلب نيستم.

دو نفر باقي ماندند : علي ( ع ) و عثمان . كليد كار افتاد به دست عبدالرحمن ، هر طرف را كه او انتخاب كند همو خليفه است . اول آمد سرا اميرالمؤمنين ، گفت من حاضرم با تو بيعت كنم به اين شرط كه به كتاب خدا ، سنت رسول و سيره شيخين رفتار بكني.

فرمود من حاضرم بپذيرم ولي به كتاب خدا و سنت رسول عمل مي كنم . سيره شيخين را كنار گذاشت . بعد رفت سرا عثمان و همين سخن را گفت . عثمان گفت بله من حاضرم به كتاب خدا ، سنت رسول و سيره شيخين عمل كنم ، با اينكه به قول آقاي محمد تقي شريعتي ، عثماني كه گفت من به سيره شيخين رفتار مي كنم اتفاقا به سيره شيخين رفتار نكرد . اگر مقايسه بكنيم ، سيره شيخين هم شبيه تر بود چون شيخين تا حد زيادي سيره پيمبر را عمل مي كردند . ولي اميرالمؤمنين براي اينكه اگر الان اين شرط را قبول بكند انحرافاتي را هم كه در دوره شيخين پيدا شده امضا كرده است و ديگر نمي تواند با آنها مبارزه كند ، آن شرط را نمي پذيرد . مثلا مسئله تفاضل يعني از بين بردن تساوي و فرق گذاشتن ميان مهاجرين و انصار و ير اينها در زمان عمر تأسيس شد و اميرالمؤمنين با آن سخت مخالف بود . اگر مي گفت من به سيره شيخين عمل مي كنم مجبور بود
آنچه را كه در زمان عمر پيدا شده تثبيت كند و حال آنكه نمي خواست تثبيت كند . درو هم كه نمي خواست بگويد كه امروز بگويد عمل مي كنم و فردا زيرش بزند . اين بود كه گفت نمي خواهم . بنابراين وقتي كه علي ( ع ) بعد از عمر حاضر نيست به مردم بگويدكه من به سيره اين دو خليفه كه انحرافات زمان آنها خيلي كمتر بود عمل مي كنم ، [ طبيعي است كه ] بعد از عثمان كه اوضاع به كلي دگرگون شده بود و به قول خودش آينده داشت چندين چهره نشان مي داد و مردم نيز مي خواستند كه علي ( ع ) آن طوري كه آنها دلشان مي خواهد عمل كند ، به ايشان بگويد كه من اگر حكومت را در دست بگيرم ، آن طوري كه خودم مي فهمم عمل مي كنم نه آن گونه اي كه شما دلتان بخواهد . پس [ اين سخنان اميرالمؤمنين ] نه معنايش اين بود كه حضرت [ حكومت را ] رد كرد بلكه مي خواست
اتمام حجت كامل كرده باشد . سؤال : ما مي بينيم در خود قرآن تأكيد زيادي شده بر اتحاد . با توجه به اهميت مسئله امامت و حضرت امير ، چطور شده كه اين موضوع در قرآن به طور صريح ذكر نشده و چرا خود پيمبر در مواقع متعددي اين موضوع را بيان نفرمودند ؟ جواب اين دو مطلب است .

يكي اينكه چرا اين موضوع در قرآن به طور صريح ذكر نشده و ديگر اينكه آيا پيمبر اكرم اين موضع را در مواقع متعددي بيان فرمود يا نه ؟ و همچنين آيا قرآن كريم اين موضوع را در جاهاي مختلف ذكر كرده است يا نه ؟ در مورد مطلب دوم ، حرف ما همين است كه اين مسئله يك مسئله تاريخي است .

حتي بسياري از اهل تسنن قبول دارند كه پيمبر اكرم اين مطلب را در جاهاي متعدد بيان كرده است . تنها در دير خم نبوده و اين را در كتابهاي امامت نوشته اند . جمله : انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي را حضرت در [ جريان ] تبوك فرمود.و يا جمله : لا عطين الراية ذا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله را كه مقام علي ( ع ) را تثبيت مي كند ، حضرت در خندق بيان نمود . حتي در اوايل بعثت بود كه خطاب به قريش فرمود : هر كس از شما اول كسي باشد كه با من بيعت مي كند ، او وصي و وزير ( و حتي وصي و وزير و خليفه ) من خواهد بود [ و چنين شخصي علي ( ع ) بود ] . قرآن هم همينطور است ، در يك جا و دو جا نيست . تنها مسئله اي كه هست و اتفاقا اين نيز در كتاب خلافت و ولايت طرح شده ، اينست كه چرا قرآن كريم اسم نبرده است ؟ چون به عقيده ما كه قائليم در قرآن تحريفي صورت نگرفته يعني چيزي از آن كم و يا
بدان افزوده نشده است ، هيچگاه اسم حضرت علي به صراحت نيامده بوده است . براي اين مسئله دو جهت بيان كرده اند . يكي كه در همين كتاب آقاي محمد تقي شريعتي آنرا خوب توضيح داده اند اينكه قرآن يك راه و روشي دارد و آن اينست كه در موضوعات هميشه مي خواهد مطلب را به صورت اصل بيان كند نه به صورت فردي و شخصي ، و اين خودش يك مزيتي است
در قرآن . مثلا در مسئله اليوم اكملت لكم دينكم كفار به اين دليل مأيوس شدند كه هميشه مي گفتند تا اين ( پيمبر ) هست نمي شود كاري كرد ، وقتي بميرد ديگر تمام مي شود . اين ، آخرين نقطه اميد مخالفين پيمبر بود . وقتي كه ديدند پيمبر اكرم تدبير بقاء امت را هم كردكه بعد از من تكليف چيست ، مأيوس شدند . مطلب ديگر كه اين را نيز سنيها هم نوشته اند اينكه پيمبر اكرم در روزهاي آخر عمرش آن نگراني و اخشون را كه در آيه قرآن هست داشت يعني نگراني از وضع آينده امت را از داخل امت داشت .

حديثي را كه نقل مي كنم سنيها هم نقل كرده اند كه ابو مذيهبه لام عايشه مي گويد در شبهاي آخر عمر پيمبر اكرم نيمه هاي شب بود كه ديدم پيمبر ( ص ) از اتاق خودش تنها بيرون آمد . هيچكس بيدار نبود . رفت به طرف بقيع . من چون ديدم پيمبر تنها دارد
مي رود با خودم گفتم پيمبر را تنها نگذارم . [ چنان حركت مي كردم كه ] از دور شبح پيمبر را مي ديدم . ديدم كه براي اهل بقيع استفار كرد . بعد جمله هايي فرمود كه مضمونش اينست : شما رفتيد و چه خوش رفتيد و به سعادت رسيديد . فتنه هايي روي آورده است : كقطع الليل المظلم مانند پاره هاي شب تاريك اين نشان
مي دهد كه پيمبر اكرم براي بعد از خودش فتنه هايي را پيش بيني مي كرد كه مسلما يكي از آنها همين بوده است . اين مطلب [ كه چرا قرآن اين موضوع را به اسم بيان نكرده است ] را اينطور پاسخ مي گويند كه اولا بناي قرآن بر اينستكه مسائل را به صورت اصل بيان بكند و ثانيا پيمبر اكرم يا خداي تبارك و تعالي نمي خواست در اين مسئله اي كه بالاخره هوا و هوسها دخالت مي كند ، مطلبي به اين صورت طرح شود گو اينكه [ صورت طرح شده را هم ]
اينها آمدند به صورت توجيه و اجتهاد و اين حرفها گفتند كه نه ، مقصود پيمبر چنين و چنان بوده است .

يعني اگر آيه اي هم به طور صريح [ در اين خصوص وجود داشت ، باز آنرا توجيه مي كردند ] . پيمبر ( ص ) در گفتار خودش به طور صريح گفت : هذا علي مولاه ديگر از اين صريحتر چه مي خواهيد ؟ ! ولي خيلي فرق است ميان گفتار پيمبر با اين صراحت را زمين زدن و آيه قرآن را با وجود كمال صراحت اسمي در آن ، همان روز اول بعد از وفات پيمبر زمين زدن .و لهذا من اين جمله را در مقدمه آن كتاب ( خلافت و ولايت ) نقل كرده ام كه يك يهودي در زمان حضرت امير مي خواست عموم مسلمين را سر كوفت بدهد به
دستوري بود كه از پيمبر ما رسيده بود . ولي شما هنوز پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه از پيمبرتان خواستيد كه همان اصل اول توحيدتان را زير پا بگذاريد ، گفتيد براي ما بتي بساز مثل اينها . پس خيلي تفاوت است ميان آنچه براي ما رخ داد [ و آنچه براي شما رخ داد ] . و [ به عبارت ديگر ] ما درباره خود پيمبر اختلاف نكرديم بلكه درباره اين اختلاف كرديم كه مفهوم و مفاد دستور پيمبر چيست .

اين خيلي فرق دارد كه كاري كه به هر حال آنرا انجام مي دادند توجيهش در خارج اينطور باشد ( نه اينكه در واقع اينطور بود ) كه بگويند [ آنها كه مرتكب اين خطا شدند ] خيال مي كردند مقصود پيمبر اين بوده و در نتيجه گفته پيمبر را به اين صورت توجيه كردندو يا اينكه بگويند نص آيه قرآن را با اين صراحت را كنار گذاشتند يا قرآن را تحريف كردند . سؤال : سؤالي را كه اقاي دكتر . . . مطرح كردند ، به اين صورت مطرح مي كنم كه درست است كه در قرآن بايد اصل گفته شود ولي اصل جانشيني و حكومت در اسلام كه مسلما خيلي اهميت دارد
مي بايست نه به عنوان اينكه [ قرآن ] اسمي آورده باشد بلكه به عنوان دستور العمل خيلي تصريح مي شد و مثلا وحي مي شد به پيمبر كه تو بايد جانشينت را تعيين بكني و او نيز جانشين بعد را و همينطور تا آخر ، يا انتخاب جانشين با مشورت باشد
  ;   ; يا به صورت انتخاب باشد . يعني دستور العمل جانشيني ، براي اسلام كه ديني بود كه مي بايست حكومت مي كرد و حاكم لازم داشت ، مسئله ساده اي نبود كه به حال خودش رها بشود و تصريح نشود . قضيه اين نيست كه اسم حضرت علي آورده بشود يا آورده نشود ، بلكه با توجه به اينهمه اختلاف كه درباره نحوه جانشيني و حكومت هست ، بايد
دستور العملي تعيين مي شد كه اي پيمبر ! بر توست كه جانشين خودت را تعيين كني . حالا ممكن بود راجع به اينكه جانشين كيست تفسيرات مختلف كنند ولي اين ديگر قطعي بود كه جانشين را پيمبر خودش تعيين كرده بود و به عهده مشورت مسلمين نبود .

همچنين آيا جانشين پيمبر بايد خليفه بعدي يا امام بعدي را تعيين مي كرد يا بايد يك عده اي انتخاب مي كردند يا مشورت مي كردند ؟ اين قضيه از نظر قرآن آنطور كه من مي دانم مبهم مانده و به هر حال در اين مورد دستور العمل تصريح شده اي نداريم .

دوم آنكه من چندي پيش كتابي راجع به حكومت در اسلام خواندم . در آن كتاب نقل قولهاي زيادي از خود حضرت علي و ديگران شده بود كه اين امر [ يعني خلافت ] امري است مربوط به مسلمين و مسلمين بايد نظر بدهند ، اهل حل و عقد بايد نظر بدهند، امر خلافت امر من نيست ، آنها بايد مشورت كنند و نظر و رأي بدهند . و دلائل خيلي زيادي جمع كرده بود در تأييد اينكه مسئله حكومت در اسلام يك امر انتخابي است و نه اينكه يك فرد جانشين خودش را تعيين كند . خواستم ببينم راجع به اين گفته ها چه نظري هست ؟

سوم اينكه به فرض كه اين دوازده امام به عنوان جانشين يكي بعد از ديگري تعيين شده اند ( حالا يا به وحي خدايي و يا به صورت ديگر ) ، تكليف قطعي به عنوان يك اصل انتخاب و تعيين جانشين ( و نه شكل انتخاب )
براي هميشه جامعه اسلامي چگونه است
يعني آيا از پيش گفته بودند كه بر طبق وحي خدايي فقط دوازده امام با اين خصوصيات كه معصومند و . . . مي آيند و بعد از آن در دوره يبت مثلا بايد به صورت انتخاب باشد ؟ آيا اينها تصريح شده ؟ اين استنباط خود ماست كه چون اكنون امام دوازدهم حضور
ندارد ، مي گوئيم بايد [ در رأس حكومت ] مجتهد جامع الشرائط باشد يا نباشد . ولي قرآن بايد يك دستور العمل اساسي براي مسلمين بدهند كه [ پس از پيمبر ابتدا ] عده اي را كه معصومند اختصاصا بر شما حاكم مي كنيم ، بعد از آن شما بايد به مشورت خودتان [ كسي را انتخاب كنيد ] يا فقيه شما حكومت بكند . اين قضيه هم بعد از امام يازدهم لا ينحل مي ماند و باز دچار اشكالات و اختلاف نظرهاي بسيار است . اين مسئله به چه صورت از نظر ما شيعه حل مي شود ؟

جواب : مقداري از اينها را ما در جلسات پيش عرض كرديم . باز شما مسئله را گردانديد تنها به مسئله حكومت . اين را ما در هفته هاي پيش عرض كرديم كه مسئله حكومت ير از مسئله امامت است و از نظر شيعه مسئله حكومت در زمان امام نظير مسئله حكومت است در زمان پيمبر ، يعني حكم استثنايي دارد .

همان طور كه در زمان پيمبر اين مسئله مطرح نيست كه با وجود پيمبر تكليف مسئله حكومت چيست ، با فرض وجود و حضور امام در سطحي كه شيعه بدان قائل است نيز مسئله حكومت يك مسئله فرعي و طفيلي است . اگر بخواهيم مسئله حكومت را به طور مجزا مطرح بكنيم مسئله عليحده اي استكه در زمان عدم وجود امام ( كه چنين زماني نداريم ) يا عدم حضور امام مطرح است و البته يك مسئله اساسي هم هست . و لهذا ما منكر امرهم شوري بينهم نيستيم اما امرهم شوري بينهم در كجا ؟ آيا در امري كه نصي از قرآن رسيده و تكليفش روشن است ؟

در آنها كه نيست ، بلكه در مواردي است كه مربوط به حكمي از احكام الهي نيست و دستوري درباره اش نرسيده است . اما آن قضايايي كه فرموديد در كتاب " حكومت در اسلام " نوشته شده . البته من استقصاي كامل نكرده ام . متأسفانه در آن كتاب
ضميمه مي كرد ، هيچگاه آن معنا و مقصود از آن پيدا نمي شد . به علاوه قسمت عمده آن همان مسائلي است كه مربوط به زمان حضور امام ، و امامت نيست . در چيزهايي كه مربوط به زمان حضور امام نباشد كسي بحثي ندارد .

جلسه پنجم امامت در قرآن

بسم الله الرحمن الرحيم در جلسه پيش درباره آيه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا ( 1 ) بحث كرديم و عرض كرديم كه قرائن داخلي آيه و هم شواهد خارجي يعني اخباري كه از طرق شيعه و سني در شأن نزول اين آيه وارد شده است
نشان مي دهد كه اين آيه درباره موضوع دير خم بوده است . چون بحث ما در آيات قرآن در اين زمينه است يعني آياتي كه شيعه در اين باب استدلال مي كنند ، دو سه آيه ديگر را نيز كه مورد استدلال علماي شيعه هست عرض مي كنيم براي اينكه درست روشن بشودكه سبك استدلال چيست . يكي از اين آيات ، آيه ديگري است از سوره مائده و تقريبا شصت آيه بعد از اين آيه . آن آيه اينست : يا ايها الرسول بل ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلت رسالته و الله يعصمك من الناس
( 2 ) .

1 - سوره مائده آيه . 3

2- سوره مائده آيه . 67

/ 75