إشكال ثالث، وهو أنّ لازم القول بالوجود الذهنّى كون النفس حارّة باردة معاً ومربّعاً ومثلّثاً إلى غير ذلك من المتقابلات عند تصوّرها هذه الإشياء، إذ لا نعنى بالحارّ والبارد والمربّع والمثلّث إلاّ ما حصلت له هذه المعانى التى توجد للغير وتنعته.وجه الاندفاع أنّ الملاك فى كون وجود الشىء لغيره وكونه ناعتاً له هو الحمل الشائع. والذى يوجد فى الذهن من برودة وحرارة ونحوهما هو كذلك بالحمل الأوّلىّ دون الشائع.
اجتماع عناوين متقابل
ترجمه
اشكال سوم، لازمه قول به وجود ذهنى اين است كه نفس انسان، هم گرم باشد هم سرد، هم مربع باشد هم مثلث و غير اينها از عناوين متقابله; زيرا ما از حار و بارد و مربع و مثلّث قصد نمى كنيم مگر چيزى را كه اين مفاهيم (حرارت و بروردت و امثال آن) براى آن حاصل شده است.وجه دفع اشكال به اين است كه ملاك در وجود چيزى براى چيزى (مانند وجود حرارت و برودت براى آتش و يخ) و نعت قرار گرفتن آن صفات براى آن چيز، حمل شايع است. امّا آنچه در ذهن از قبيل برودت و حرارت و نحو آن دو، يافت مى شود به حمل اولى يافت مى شود، نه حمل شايع.
شرح
مستشكل، وجود مفهوم حار و بارد و مربع و مثلّث و ساير مفاهيم متقابله، مانند مفهوم سفيدى و سياهى و شيرينى و ترشى در نفس را اجتماع متقابلات در موضوع واحد مى داند، كه محال بودن اين اجتماع از واضحات است. علاّمه فقيد ره در پاسخ مى فرمايند: وجود اين مفاهيم در نفس، به حمل اولى است; يعنى مفهوم اين متقابلات بما أنّه مفهومٌ در نفس، تحقق پيدا كرده است، نه مصداق كه ملاك حمل شايع است (حمل شايع، حمل دو مفهوم متغاير بر مصداق خارجى است و اتحاد آن دو مفهوم در مقام وجود). يعنى فرد و مصداق حار و بارد در نفس، موجود نشده است، تا اجتماع متقابلات شده باشد، بلكه مفاهيم اينها به حمل اولى كه حمل در مقام مفاهيم است در نفس موجود شده است. و اين مانعى ندارد و تحقق مفهوم اينها براى نفس، نفس را موصوف و منعوت به اين معانى نمى سازد.
متن
وإشكال رابع، وهو أنّ اللازم منه كون شىء واحد كلّيّاً وجزئيّاً معاً، وبطلانه ظاهر. بيان الملازمة أنّ الانسان المعقول ـ مثلا ـ من حيث تجويز العقل صدقَه على