1 ـ فصل منطقى و فصل اشتقاقى را تعريف كنيد.2 ـ مقصود از جمله (آنچه در اجناس و فصولِ ديگرِ ماهيت، به نحو ابهام مى آيند در فصل اخير به نحو تحصيل مى آيد) چيست؟3 ـ مقصود از اينكه مى گوييم: نوعيت نوع به فصل اخير اوست، گرچه بعض اجناس او تبديل شوند، چيست؟4 ـ چرا فصول جواهر، جواهر نيستند؟ دليل آن را بيان كنيد. 5 ـ چرا صورت جسميّه در عين آنكه اطلاق جوهر بر آن مى شود جوهر نيست؟ اطلاق جوهر بر نفس به چه ملاكى است؟6 ـ آيا تقسيم جوهر به پنج قسم، يك تقسيم حقيقى است يا تسامحى، چرا؟7 ـ دو اعتبارى را كه براى نفس مجرده است بيان نموده، روشن كنيد كه به كدام اعتبار، جوهر بر آن اطلاق مى شود؟1 . بهتر بود عبارت (فهى تتجرد فى ذاتها اولا تا آخر) حذف گردد و به جاى آن اين جمله «فان النفس حيث الحدوث حيث كانت قائمة بالمادة حدوثاً لا تجرى فيها الا اعتبار فصليتها» افزوده گردد; زيرا عبارت فوق در كتاب، مشترك است ميان مبناى مشائين و حكمت متعاليه صدرائى. و نمى تواند ملاك فرق بين نظر مشائين و حكمت متعاليه باشد. از مجموع بحث، نتيجه حاصل مى شود كه در تقسيم جوهر اگر اطلاق جوهر بر صورت جسميه و نفس به ملاك اعتبار سوم يعنى جامعيت اين دو بر اجناس و فصول قبلى باشد تقسيم جوهر به پنج قسم، تقسيم حقيقى مى شود. اما اگر به ملاك اعتبار اول يعنى فصليت اين دو يا به اعتبار دوم يعنى صورت بشرط لا باشد، تقسيمْ تقسيم مسامحى مى گردد. در اين صورت، جوهر مقسم حقيقى براى اين دو نخواهد بود.